Friday, April 29, 2005

به ياد اكبر گنجي


Monday, April 25, 2005

رزمنده با خزه ها و جلبک ها

84/2/5
هفت روز است که "عزیز جانم" را از دست داده ام و دیگر ناله هایش را نمی شنوم. آخر مادر بزرگم بیست و چهار سالی بود که درد داشت و از درد ناله می کرد. اما ناله هایش برایم تسلا بود. عجب مقاومتی داشت این عزیز.
هر وقت مشغول کار می شدم به اتاق کارم می آمد و کنار در می نشست و مرا نگاه می کرد. آنقدر ساکت بود که اگر گاهی ناله نمی کرد، حضورش را نمی فهمیدم. اگر ساعت ها کارم طول می کشید، کنارم می نشست و تکان نمی خورد تا وقتی که هوس نوشیدن یک لیوان چای می کردم و به آشپزخانه می رفتم، کشان کشان خود را به نزدیکی آشپزخانه می رساند؛ نمی خواست لحظه ای تنها بماند. پای راه رفتن نداشت. بنده خدا پانزده سال آخر را "چهار دست و پایی" شده بود. وقتی که روی دو پا بعد از کلی تلاش می ایستاد، تلنگری کافی بود تا به پشت برگردد و نقش زمین شود.
با همه دشواری ها و مراقبت هایی که لازم داشت، ولی همیشه عزیزم بود و حضورش برایم امنیتی. در مطالعه و کارهای شخصی، بدون عزیزم تمرکز نداشتم و نمی توانستم مسلط باشم. انگاری چیزی از اتاقم کم بود. حالا هفت روز است که به همان حال افتاده ام و نمی توانم کاری کنم. یعنی دستم به کار نمی رود. تمرکزم گرفته شده. از روزی که عزیز ساکتم رفته، گویی همه اثاث خانه به صدا افتاده اند. این صداها آزارم می دهند و دارند مرا کر می کنند. اما چه باید کرد؟ می گویند باید ادامه داد، زندگی کرد و آرامشی دیگر یافت؛ کم کم عادت می کنم. بیست و نه سال همه آرامشم عزیزم بود و بعد او نمی دانم به چه چیز و کسی می توانم دلبستگی پیدا کنم. این روزها که بعید می دانم، باید مدتی بگذرد تا امید به آینده را بازیابم.
عزیزم از جوانی اهل نماز و عبادت بود. هیئت اش ترک نمی شد تا وقتی که زمین گیر شد. پسر و دخترانش- اوایل بیماری اش- کلی نذر و نیاز کردند و شفا طلبیدند، اما بهبودی حاصل نشد که نشد و چه بسا هر روز بدتر از روز قبل می شد. پیرزن که بیشتر عمرش در عبادت گذشت، آخرین سالها را به چنان حالی افتاده بود که تا وقتی که سالم بود، روزی سه مرتبه بعد از نماز، از خدا می خواست که در کهولت به درماندگی نیفتد.
راستی، اگر کسی می خواهد پی ببرد که چقدر در برابر طبیعت ناچیز است و کوچک، باید سری به بخش مراقبت های ویژه بیمارستانی بزند. آنجا "نخ زندگی" را به وضوح می بیند. من در دو هفته آخر عمر عزیزم، نخ زندگی اش را دیدم. از در دیوار اتاق ویژه، نخ زندگی عزیزم آویزان بود. این نخ ها انتها نداشتند. هر چه می گشتم، آخری نمی دیدم. چقدر نازک و سست شده بودند نخ هایش. تنها رگ زندگی را در این اتاق ها می توان دید؛ وگرنه آدمی از لحظه ای که قدم به این دنیا می گذارد تا زمانی که گذار اش به اتاق های زندگی نیفتاده، نخ زندگی خود را توان تشخیص ندارد؛ یعنی نمی تواند ببیند. در این دنیا، غرور و تزویر و ریا وجود آدمی را طوری همانند خزه و جلبک دربر می گیرد و روح و جسم اش را پوشش می دهد که از معنای واقعی زندگی دورش کرده و با اینکه سبز و سرزنده نشانش می دهد، اما در باطن به عالم وهم کشانده و در نهایت به لئامت می رساند.
به راستی، خوشا به حال کسی که در این دنیا رزمنده است و سعی می کند تمام هم و غم و دغدغه اش این باشد که مبادا خزه های این دنیا، نخ زندگی اش را بپوشانند.

زندگی
سایه ای سرگردان
سخنان لغو یک دلقک
پنجه تدریجا خفه کننده یک سرنوشت دژخیم
پرپر احتضار یک پروانه در تابش فرار آفتاب
نیست.
جویی جوینده است
غلطان بر ریگ های زرین
رزمنده با خزه ها و جلبک ها
که همواره به سوی دریای فراخ نیل فام می رود
تا به بخشی از تاریخ بدل شود.
در آن
رزم و رنج
توامانند
تا قلب طپنده را
به سنگواره ای از لعل بدل کنند
به گنجور زمانه بسپرند.
آن را زنگ و کپک و موریانه نمی جود
و از آن آجری برای کاخ سرنوشت
در سیاره لاژوردی ما می سازند.
احسان طبری

Saturday, April 23, 2005

زندگی گذران خوکان نیست

84/2/3
زندگی
گذران خوکان نیست
که نواله گندیده را لیف می کشند.
یا از آن وزغان نیست
که از لجن زار سرمست اند،
یا جست و خیز ولنگار یک عنتر،
تک و تاز ترس آلود یک موش،
هلهله شهوت های بی افسار،
پروار، شکمخوار،
چرنده ای بی غم در چراگاه جهان،
با پیکر غضروفی چون پیکر کرم،
با نیروی فریب چون نیروی ابلیس.
آن روز که رگبار آزمون بغرد،
آن کس که بنجل چنین گذرانی را بر شانه می کشد،
تنها مترسکی است
در چمن سوخته،
رها شده و گسسته،
بی ارج تر از ژنده چرکین،
بی بها تر از سفال شکسته.
احسان طبری

Tuesday, April 19, 2005

چگونه توانم؟

84/1/30
به راستی که من در دورانی بس تیره زندگی می کنم.
کلمه های بی گناه، بی تمیزند.
پیشانی بی چین از بی دردی سخن می گوید.
آن کس که می خندد هنوز خبر دهشتناک را نشنیده است.
چه دورانی،
که سخن گفتن از درخت، همچون جنایتی است.
زیرا خود همین، خاموشی نشستن در برابر بسی جنایت های دهشتزا ست.
آن کس که به منزلگاه، آرام از کوی می گذرد
دیگر بی گمان، دست دوستان به دامنش نمی رسد،
دوستانی که در شوربختی اند.
راست است من هنوز نانی به کف می آورم
اما باور کنید: این تصادفی بیش نیست
هیچ یک از کارها که می کنم،
موجب آن نیست که دستم به دهان برسد.
به تصادفی بر کنار مانده ام.(طالع اگر مدد نکند، نابودم.)
به من می گویند: تو بخور و بیاشام،
و شادی کن،
چه ، باری، نانی به خوانت هست.
اما من چگونه می توانم بیاشامم و بخورم،
هنگامی که می بینم آنچه را می خورم از گرسنه ای چنگ زده ام،
هنگامی که می بینم تشنه را جام آبی نیست.
و با این همه،
می آشامم و می خورم.
برتولت برشت

Friday, April 15, 2005

وقتي روحانيون به گدايي مي افتند

84/1/26
تصمیم داشتم که دیگر از اعضای مجمع روحانیون مبارز ننویسم که هر کدام، حال و روزشان معلوم است. اما نمی شود و این دلقک سیاست ایران نمی گذارد آرام بگیرم. روز گذشته مهدی کروبی از دشمنان سرسخت نهضت آزادی و نیروهای ملی-مذهبی در مراسم بزرگداشت یدالله سحابی شرکت کرده و در جمع اعضای نهضت حاضر شده است. این حضور در ظاهر نشان از بالا رفتن تحمل روحانیون می دهد اما به واقع، هدف شرکت در مراسم از نوع دیگری ست و رنگ ریا دارد و بوی گدایی می دهد.


کروبی در انتخابات مجلس هفتم به همین حال افتاده بود. یک هفته مانده به انتخابات تصمیم گرفت همایشی در شهر ری برگزار کند. نزدیک دو هزار کیسه پر از میوه و شیرینی و غذا تهیه و بسته بندی کرد و در سالن همایش بین مردم شهر ری پخش کرد. او تقریبا از تمامی مناطق تهران ناامید شده بود و تنها امید به جنوبی ترین بخش شهر بسته بود. من آن زمان عکاس روزنامه منتجب نیا بودم و به همراه او که با دیگر اعضای مجمع وظیفه داشتند تا در همایش مجمع شرکت کنند، به سالن همایش رفتم. آن روز -همانند روز گذشته- حقارت و گدایی را در چهره کروبی و سایر اعضای مجمع دیدم. تمامی امکانات مراسم توسط فاطمه کروبی مهیا شده بود و جمیله کدیور، جلودارزاده، مجید انصاری و منتجب نیا هم حضور داشتند.
حضور در آن مراسم برایم زجرآور بود، اما چاره ای نبود. وظیفه داشتم به عنوان عکاس روزنامه ای وابسته به مجمع روحانیون بهترین فریم ها را از همایش بگیرم. اما چه کنم که نتوانستم و سرانجام در یک لحظه از کروبی عکسی گرفتم که مشاورین اش به خود می پیچیدند که حاجی چرا در همایش با ولع برگه تبلیغاتی خود را مطالعه می کند، آن هم وارونه.
آقایان و خانم های مجمع که بیست و پنج سال در خیابان پاستور در منزلی مجلل و با صفا لانه کرده بودند و تحمل یک دقیقه ملاقات با مردم عادی را نداشتند، آن روز برای بچه ده ساله بلند می شدند و برای کارگری زحمت کش تا کمر خم می شدند. نمی توان به تصویر کشید کراهت آن صحنه ها را. کارگر تعظیم نمی خواست. می شد از چشم هایشان فهمید. گول محبت ظاهری را نمی خوردند. این را هم بعد از انتخابات و بررسی میزان آراء کروبی ثابت کردند. کارگران زحمت کش، انتظار احترامی نداشتند و تنها حضورشان از برای کنجکاوی بود و تماشای دلقکان سیاست که چه طور در اوقات حساس به گدایی می افتند.
کروبی بعد از شکست سختی که زمستان 82 در انتخابات مجلس هفتم خورد، درس عبرت نگرفته و مجدد همان روش هاي پيشين را برای انتخابات آتی ریاست جمهوری آغاز کرده است. چون وقتي روحانيون به گدايي مي افتند، تنها كف دست را مي بينند و حتي از درك گفتار و كردار خود عاجز مي شوند.


مصاحبه کوتاه كروبي با خبرنگار ایسنا خواندنی ست. کروبی در ابتدای مصاحبه برفور آورده که تنها منظورش از حضور در مراسم سحابی، احترام ویژه ای ست که همواره به شخصیت برجسته ایشان داشته است و در پاسخ به سئوال خبرنگار که پرسیده آیا این حضور به معنای آن است که در کابینه خود جایی برای ملی-مذهبی ها وجود دارد، فورا جواب منفی داده و تلویحا به فتوای امام چسبیده است.
اما روداری روحانیون مبارز در قسمت دیگری از مصاحبه نمود واضحی دارد؛ آنجا که وقتی از کروبی سئوال می شود در صورتی که رئیس جمهور شود برای مردم چه می کند، با گستاخی تمام که مختص روحانیون مبارز است می گوید: "بگذارید رئیس جمهور شوم بعد!" ببینید گستاخی شان تا چه حد است؟ یعنی بگذارید خرمان از پل بگذرد بعد؛ فعلا از این سئوال ها نکنید که جایش نیست. الان فقط سعی کنید مرا بر روی صندلی ریاست بنشانید، همین.
پوسیدگی و روداری کروبی وقتی در كنار وقاحت اش قرار گيرد، چیزی به حساب نمی آید. کروبی در جواب پرسش خبرنگار درباره منابع مالی اش در انتخابات آتی که هزینه کرده است، می گوید:" درباره‌ ميزان مبلغ چه پيروز شوم و چه نشوم، شايد چيزهايي بگويم اما منابع مالي‌ام را به كسي نمي‌گويم چون از كمك‌ها تامين مي‌شود. ما كه فعاليت سياسي خاصي نمي‌كنيم، نه ساختماني، نه تراكمي، نه قشمي و نه كيشي."
به نظرم کروبی، دچار فراموشی شده است اگر بخواهیم خوش بین باشیم. عامی ترین ها هنوز از یاد نبرده اند دریافت چند صد میلیون تومانی اش را از شهرام جزایری. او که همه جا از صراحت لهجه خود سخن به میان می آورد که از هیچ کس و هیچ چیز جز خدا نمی ترسد، حرفی از "شهرام جزایری 2 " که از پشتیبانان اصلی اوست به میان نمی آورد. فکر می کنم کروبی از یاد برده که ساختمان سه طبقه چند صد میلیونی روزنامه "سلام" را چطور یک شبه برای ادامه فعالیت مطبوعاتی یکی از مشاورین اش به نفع خود[آفتاب یزد] توسط همین شهرام جزایری 2 خریداری کرد. دریافت امتیاز روزنامه آفتاب یزد و نحوه اجاره اش هم داستان دیگری ست که فرصت دیگر می خواهد.
بله؛ درست است. کروبی هیچ سندی به نام خود ندارد که همه را یا به نام فاطمه - همسرش- می زند و یا به نام شهرام جزایری 2 که مدتی هم توسط جناح راست تحت تعقیب قرار گرفت. داستانش را به حتم شنيده ايد.
علي اي حال، اگر بنا باشد فساد اخلاقي و اقتصادي چپ و راست و سنتي و غير سنتي سياست كشور را در "ترازوي مسلماني"شان قرار دهم، به جرئت خواهم گفت كه راستي ها به مراتب مسلمان تر بوده و هستند تا هر چه سنتي و خطي اين و آن. باقي بماند كه زمان ثابت خواهد كرد كه چه كساني كشور را بيشتر در لباس مذهب و پيروي از امام، به انحراف كشيدند.

Wednesday, April 13, 2005

جهنم را دوست دارم

84/1/24
از یک ماه مانده به عید تا امروز، در تهران قحطی میوه شده. قیمت یک کیلوگرم گوجه فرنگی برابر با دوکیلو موز شده که خب، موز در ایران تقریبا گران ترین میوه محسوب می شود. ببینید چه خبر است!
تمامی میادین میوه و تره بار در تهران خالی مانده اند و میوه ای برای عرضه ندارند. دولت تازه فهمیده میوه دست دلالان و واسطه است. سال گذشته تولید مرکبات طبق اعلام دولت، افت چشمگیری داشت. چرا؟ دلیلش واضح است که در چند سال گذشته دولت نمی دیده و امسال تازه دریافته که از کجا می خورد؛ باورش مشکل است، اما تنها 20 درصد فروش پرتقال به باغداران و صاحبان زمین و درخت می رسد. پرتقال کیلویی 1000 تومان در بازار میوه و تره بار شهرداری - اگر باشد- عرضه می شود، حال آنکه واسطه پرتقال را بر درخت، کیلویی 150 تا 200 تومان می خرد؛ مابقی دست به دست می شود تا قیمت اش به چهار رقم می رسد. آن وقت شهرداری و دولت اساس تاسیس میادین میوه را عرضه مستقیم گذاشته اند.
دو ماه اول هر سال را وضعیت بحرانی میوه می دانند، اما امسال دیگر غوغایی شده و دلالان و محتکران، بدون نظارتی، هر کار که خواسته اند، کرده اند و جهنمی در تهران بوجود آورده اند.
راستی در جهنم که میوه نیست، چه کنیم؟ فکر می کنم در این دنیا باید قید میوه را بزنیم و دم کردمردی را ببینیم و مزدش را هم در همین دنیا پرداخت کنیم تا در آن دنیا به طریقی از راه کوه، از جهنم به بهشت مان برد؛ "مگه نه؟"
اما نه؛ مزاح کردم. جهنم را بیشتر دوست دارم. به جد می گویم، من که شور ديدن شاملو و طبری و گلشیری ها را با هیچ "چیز" معامله نخواهم کرد.

Sunday, April 10, 2005

همه "چيز" از آن ماست

21/1/84
به راستي كه همه "چيز" از آن ايرانيان است و بس. پاپ با همه عظمت اش و تبليغاتي كه دولت ايتاليا براي تشييع جنازه اش كرد، ذره اي نتوانست شكوه تشييع جنازه شانزده سال پيش را نزد جهانيان تحت الشعاع قرار دهد. باور نمي كنيد؟ پس خبر مربوطه را بخوانيد تا باورتان شود جلال و عظمت انقلاب اسلامي مان:
بازخواني دو تشييع تاريخي، از تهران تا واتيكان
تشييع جنازه پاپ ژان پل دوم در 8 آوريل 2005 كه پس از پنج روز از درگذشت وي انجام شد، يادآور تشييع جنازه تاريخي امام خميني(ره) در 16 خرداد 1368 بود كه مقايسه اين دو تشييع جنازه، مي‌تواند حاوي نكات مهمي باشد.
يك كارشناس علوم ارتباطات و استاد دانشگاه در گفت‌وگو با «بازتاب»، ضمن بيان اين مطلب افزود: موج سنگين تبليغات انجام شده درباره تشييع جنازه و دفن پاپ، كه از زمان اعلام خبر درگذشت وي آغاز شده بود، اين مراسم را به تبليغاتي و رسانه‌اي‌ترين مراسم تاريخ تبديل كرد و صدها شبكه تلويزيوني ماهواره‌اي و زميني، با پوشش گسترده اين مراسم، افكار عمومي جهان را بر اين واقعه متمركز كردند.
اين كارشناس ادامه داد: به رغم تمام تبليغات انجام‌شده و آمادگي دولت ايتاليا براي پذيرش دو تا چهار ميليون سوگوار در تشييع جنازه پاپ، بنا بر گزارش رسانه‌هاي معتبر غربي، بين 450 تا 650 هزار نفر در اين مراسم شركت كردند.
وي افزود: مقايسه تشييع جنازه پاپ با تشييع جنازه امام خميني(ره) تفاوت عمق نفوذ و محبوبيت اين دو رهبر معنوي را نشان مي‌دهد.
اين استاد دانشگاه ادامه داد: بنا بر گزارش منابع ايراني و با محاسبات انجام شده، بر اساس عكس‌هاي هوايي، حدود 9 ميليون نفر در تشييع جنازه امام خميني(ره) شركت داشتند و خبرگزاري‌ها و منابع خبري غربي نيز اين جمعيت را بيش از شش ميليون نفر برآورد كردند؛ بنابراين، سوگواران امام خميني(ره)، بيش از ده برابر حاضران در مراسم تشييع و دفن پاپ بودند.
وي افزود: استقبال گسترده مردمي از وداع با امام خميني(ره)، در حالي صورت گرفت كه عملا مسلمانان و به ويژه شيعيان از ديگر كشورها، قادر به حضور در تشييع جنازه امام خميني(ره) نشدند و همچنين كمبود راه و وسايل نقليه در ايران و زمان كم دو روزه بين انتشار خبر درگذشت و تشييع، نيز مانع حضور بسياري از دوستداران امام(ره) از اقصي نقاط كشور در اين مراسم شد، حال آن‌كه در تشييع جنازه پاپ، وسايل و راه‌هاي ارتباطي و تبليغات زياد، مسيحيان را به حضور در تشييع جنازه پاپ در رم دعوت مي‌كرد.
اين كارشناس در پايان گفت: با اين حال، شخصيت و محبوبيت پاپ ژان پل دوم، قابل مقايسه با ديگر رهبران مذهبي در جهان نيست،ورسانه هاي غربي ازتشييع جنازه پاپ بعنوان بازگشت عظمت وشكوه امپراطوري رم به مسيحيت ياد كردند اما محبوبيت مردمي امام خميني(ره) را مي‌توان در استقبال شديد مردم با ساير رهبران جهان تشيع مقايسه كرد. همچنين پاسخ ميليوني شيعيان عراق به درخواست آيت‌الله سيستاني براي نجات نجف و حضور ميليوني مردم لبنان، در پاسخ به دعوت سيدحسن نصرالله، نشان مي‌دهد كه محبوبيت و جايگاه معنوي رهبران تشيع در ميان توده‌هاي مردم، قابل مقايسه با ديگر اديان و مذاهب نيست.

اين برج حكم مي خواهد

84/1/21
اخيرا با وجود حكم قضايي از طرف دادستاني استان اصفهان، ادامه ساخت برج جهان نما به دستور صاحبان اش از سر گرفته شده. خبر بسيار ناگواري ست كه نتیجه اين لجبازي ها، خروج ميدان نقش جهان از فهرست آثار باستاني جهان خواهد بود.
همواره رسم است که در هر اتفاق و حادثه اي، از دم كشمش و ضخامت جوراب فلان هنرپيشه سينما گرفته تا آتش سوزي مسجدي، انواع و اقسام فتوی و حكم ها صادر مي شود. آيت اللهي از شيراز به فغان مي آيد كه اسلام در خطر است و چرا رنگ لب ها پر‌رنگ تر شده و جوراب ها نازك تر. وقتی مسجدي آتش مي گيرد، به سرعت حكم حكومتي و شرعي و ديني و... صادر مي شود كه هيئت يك شب هم تعطيل نشود و فردايش به راه باشد كه دشمنان اسلام منتظر اند كه هستند. اما وقتي نوبت به ميراث فرهنگي مي رسد و صحبت آثار ملي به ميان مي آيد هيچ حكمي كه هيچ، واكنشي تلويحي هم از مراجع عظام ديده نمي شود. چه بسا جديدا مناسبت هاي قديمي و سنتي هم مورد تعرض لفظي قرار مي گيرند.
در نماز جماعت دوازدهم فروردين ماه امسال، امام جمعه تهران، سنت سیزدهمین روز بهار و سفر به دامن طبيعت را چنان به تمسخر گرفت و زير سئوال برد که گویی سنتی خرافی بر مسلمانان تحمیل شده. خب وقتي ديد علما نسبت به مناسبت ها و آثار ملي و باستاني كشور چنين باشد، مطمئنا پسران و آقازاده ها هم می توانند به خود جرئت دهند كه آن طور می خواهند عمل کنند و دستور دادگستري را ناديده گرفته و بي ترس، به ساخت و سازهای غير قانوني همانند برج جهان نما ادامه دهند.
به راستی در غارت آثار باستانی جیرفت صدای چند عالم و فاضل دینی درآمد؟
اکنون گستاخی آقازاده ها در پروژه برج جهان نمای اصفهان به حدی رسیده كه به شهادت کسبه اطراف، علی رغم دستور دادگستری مبنی بر توقف کامل ساخت و تکمیل برج، ورود و خروج جرثقيل ها و فعاليت كارگران آزادانه انجام می گیرد. البته قوه قضائيه در اين چند سال ثابت كرده كه غير برخورد سياسي، در دستور كار خود ندارد و هر قدر هم تلاش مي كند كه افكار عمومي را به مسير ديگر بياندازد، نمي تواند؛ مثل تشكيل پرونده براي مسئولان ورزشگاه آزادي در كشته شدن چند تماشاگر بعد از بازي ايران و ژاپن و بيانيه و مصاحبه پشت هم كه احضار كرديم و گرفتيم و مقصر دانستيم و تنبيه كرديم. اما نمي شود كه نمي شود و آنجايي كه راه به امثال خانواده هاشمي و واعظ طبسي وصل مي شود، كهير دوگانگي رفتار آنقدر متورم مي شود كه چسب ريا را به كناري مي زند و سرخی را عيان مي كند.
باري، مسئله برج جهان نما نيز همانند ديگر مسائل ريز و درشتي كه در كشور اتفاق مي افتد و در نهايت با حكم حكومتي و فتوی لازم است مرتفع شود، نياز مبرم دارد كه با صدور چنين احكامي حل شود و چاره اي هم نيست كه اگر پرونده برج جهان نما بخواهد سير قانون قضايي فعلي را طي كند، به حتم ميدان نقش جهان از اعتبار جهاني ساقط می شود.

Friday, April 08, 2005

یادداشت سخن را بخوانید

84/1/19
یادداشت متین و زیبای آقای سخن را خواندم. چه ظرفیتی دارد نشان می دهد این یادداشت. تا به حال از وبلاگ نویسی، چنین مطلبی نخوانده بودم. یک یادداشت چه تحولی می تواند نزد خوانندگان نسبت به خود ایجاد کند. آقای سخن در این یادداشت نشان داده است که به درجه ای از ظرفیت و فروتنی رسیده است که جامعه فارسی زبان قرن هاست از فقر اش رنج می برد و از ضعف هایی که دارد در عذاب است؛ از جمله نداشتن تواضع و متانت، تحمل نکردن دیگران و بسیار تنگ نظری های دیگر...
نمی خواهم نظر آقای سخن را چنان برجسته کنم که اغراق شود که خود زیبایی خاص دارد اما تمام صحبت ام این است که برای رسیدن به دموکراسی و شروع تمرین دموکراسی، شرایطی لازم است که ابتدا باید از خود شروع کرد. یعنی زمینه را باید در خود ساخت. رسیدن به این شرایط به نظر سهل می رسد اما در عمل دشواری خود را نشان می دهد. آقای سخن معلوم مان کرد که به شرایط واقعی دموکراسی خواهی رسیده است که از این بابت به دوست عزیزم تبریک می گویم که خود می دانم هنوز شرایط اش را به اندازه جناب سخن کسب نکرده ام. وبلاگ آقای سخن اگرچه در لیست نوزده نفره ی منتخبین وبلاگ های فارسی زبان گزارشگران بدون مرز نیست ولی ایشان به کمال ثابت کرد که یکی از مدافعان جدی و سرسخت آزادی بیان و خواهان صادق دموکراسی در ایران است. یادداشت متواضع اش را درباره انتخاب وبلاگ های منتخب گزارشگران بدون مرز بخوانید تا معلوم تان شود.

Thursday, April 07, 2005

رای گيری برای انتخاب بهترين وبلاگ مدافع آزادی بيان

84/1/18
روز گذشته گزارشگران بدون مرز طی اطلاعیه ای وبلاگ های منتخب خود را معرفی کرد تا در پی یک رای گیری اینترنتی، بهترین وبلاگ مدافع آزادی بیان معرفی شود.
گزارشگران بدون مرز، وبلاگ مرا هم در لیست بیست نفره وبلاگ های منتخب فارسی زبان آورده است. از داوران و هیئت بررسی سازمان گزارشگران بدون مرز تشکر کرده و به آنان خسته نباشید می گویم.
راستش، به لیست وبلاگ های منتخب فارسی که نگاه می کردم، چند نفری را در لیست دیدم که انصافا لیاقت دریافت عنوان بهترین را دارند. دو وبلاگ نویس از لیست گزارشگران بدون مرز، هم اکنون در زندان به سر می برند و امیدوارم رای دهندگان محترم به این مهم توجه داشته باشند که این دو و دیگر دوستانی که از برای وبلاگ نویسی و بیان صریح شان مدتی به زندان افتادند، شایسته عنوان اند که هزینه اش را هم پرداخته اند.
اطلاعیه گزارشگران بدون مرز را برای اطلاع بیشتر خوانندگان وبلاگم در ذیل می آورم:

رای گيری برای انتخاب بهترين وبلاگ مدافع آزادی بيان
گزارشگران بدون مرز بيش از شصت وبلاگ مدافع آزادی بيان را برای مرحله رای گيری انتخاب کرده است. از امروز همه ی کاربران مي توانند با شرکت در رای گيری وبلاگ مورد نظر خود را برگزينند. هر کاربر مي تواند در هر بخش به يک وبلاگ رای دهد. در مجموع شش بخش وجود دارد آفريقا و خاور ميانه، امريکا، آسيا، اروپا و ايران.

وبلاگ های منتخب فارسي:
استيچه اکنون اميد معماريان پنجره ی التهاب خورشيد خانم روزگار ما روزنامه نگار نو زيتون سردبير خودم سرزمين آفتاب شبنامه ها شبح شبنم فکر طنين سکوت فانوس قاصدک وب نامه وب نگار يادداشت های نيک آهنگ کوثر
از امروز اين کاربران اينترنت هستند که با رای خود بهترين وبلاگ مدافع آزادی بيان را انتخاب مي کنند.هر کاربر مي تواند به يک وبلاگ و فقط يک وبلاگ در هر بخش جفرافيايي رای دهد. در هر بخش يک برنده وجود خواهد داشت. رای گيری روز اول ژوئن 2005 به پايان خواهد رسيد و دو هفته بعد نتايج رای گيری اعلام خواهد شد.

Wednesday, April 06, 2005

پلیدی یک خویش

84/1/17
آن روز، آن روز که مجلس ششم نشان مان داد
که قوه قانون همواره هیچ است؛
پیش تر، شیخی خندان ندا داده بود
که قوه اجرا هم در لیچ است.
و الحال که می بینیم
قوه عدالت، بی عدالت در نیش است؛
مسجل مان شده که همه دغدغه ها
از برای کیش نیست،
پلیدی افکار یک خویش است.

Tuesday, April 05, 2005

اگر مسيح كمي سياست داشته باشد

16/1/84
مي خواهم چند خطي درباره مسيح بنويسم؛ مسيح علي‌نژاد. دختري باهوش و پر انرژي ست. خبرنگاري باوجود و جسور. اما اشكالاتي هم دارد كه اگر مي خواهد در آينده خبرنگاري مطرح باشد، ناچار است برطرف شان كند و يك نكته اساسي را هم براي شروع، آموزش ببيند.
در همين ابتدا بگويم كه نفس كار[اخراج يك خبرنگار از مجلس] بسيار كينه توزانه و تاسف آور است و هيچ دليل محكمي هم راه يافتگان مجلس هفتم نمي توانند براي تصميم خود بياورند.
گفتم مسيح خبرنگاري پر انرژي ست؛ اما متاسفانه بايد بگويم كه حرفه اي نيست. در كار خبري حرفه اي برخورد نمي كند. تنها از يك حربه در راهروهاي مجلس به خوبي استفاده مي كند؛ و آن "خاله زنك بازي" ست. از قديم هم بين بچه هاي مطبوعاتي سر زبان بوده كه مي گويند يك خبرنگار خوب پارلماني بايد خاله زنك باشد كه بايد باشد؛ خبرها را باندي بگيرد. با نمايندگان جور شود و حرف هايشان را دزدكي بشنود.
مسيح اينها را خوب مي داند كوچك ترين اشاره و كلمه از چشم و گوش هايش پنهان نمي ماند. دائم نمايندگان را زير نظر دارد. انگار 290 جفت چشم دارد و همه نمايندگان را مي پايد.
البته مسيح تنها خبرنگار جسور باهوش مجلس نيست و بسيار خبرنگاران كهنه كار در مجلس مشغول اند. اما چرا مسيح كه چند سالي ست به عنوان خبرنگار به مجلس رفته، بايد مورد خشم نمايندگان قرار گيرد و اخراج شود؟
همان طور كه در ابتداي نوشته هم آوردم، مسيح حرفه اي برخورد نمي كند. يك خبرنگار حرفه اي در هيچ حالت و فضايي حق ندارد جهت گيري سياسي خود را به رخ بكشد. خبرنگار وظيفه كاملا روشني دارد و تكليف اش مشخص است. جمع آوري اخبار، ديده ها و شنيده ها. كار خبري صرف. تمام؛همين. البته يادداشت و تحليل و اظهار نظر حق تمامي خبرنگاران پارلماني ست اما ديگر براي يك خبرنگار معنا پيدا نمي كند كه بنشيند و بحث سياسي و چانه زني كند.[يا اصطلاحا كلكل كند] تمامي خبرنگاراني كه در مجلس حضور ثابت دارند داراي جهت گيري سياسي هستند. هر كدام وابسته به حزب و جناح و گروهي هستند. اما بر اثر تجربه آموخته اند كه شلاق سياست بسيار محكم است و رحم ندارد. كوچك ترين حرف عوضي در مجلس و در كل، در محيط هاي دولتي، كار خبري را مختل مي كند. مسيح بر حسب عادتي كه در دوره ششم كرده است، به خيال خود همان شيوه غلط را مي تواند در محيط فاشيستي و سنگين دوره هفتم اعمال كند كه خب سرانجام به اخراج اش انجاميد.
مسيح را خيلي دوست دارم و اين چند خط را هم از روي علاقه نوشتم. او دختر شجاعي ست و آينده درخشاني در مطبوعات مي تواند داشته باشد، به شرطي كه كمي هم سياست داشته باشد.

Monday, April 04, 2005

در چنگال یک بیماری اسیریم

15/1/84
شاید برای اولین مطلب در سال جدید کمی عجیب به نظر آید اما بابت اهمیتی که به نظرم دارد نمی توان از آن گذشت؛ در خبرها آمده است که سردار قالیباف رسما استعفا نامه خود را تقدیم مقام رهبری کرده است تا خود را آماده انتخابات ریاست جمهوری آینده کند. او حتی ستادهای تبلیغاتی خود را هم در سراسر کشور تشکیل داده است.
سردار قالیباف در کارنامه پنج ساله فرمانده ای نیروی انتظامی، چهره مثبت و اصلاح طلبی از خود نشان داد. حداقل در نیروی انتظامی اصلاحات چشمگیری صورت داد؛ کنترل محسوس و نامحسوس در کلانتری ها، ایجاد پلیس ضربتی یا 110و همچنین مهار استادانه و همراه با صبر نیروهای یگان ویژه در برخورد با دانشجویان و تجمعات صنفی از فعل های بزرگ قالیباف به شمار می رود. اما اینکه چرا و چطور قالیباف به این نتیجه می رسد که به پست ریاست جمهوری نظر کرده و خود را کاندیدای انتخابات کند، جای بحث و تامل دارد که ریشه اش را در ابتدای کار می توان در استعداد ما ایرانی ها در دچار شدن به بیماری توهم جستجو کرد.
راه دور نمی روم و مثال مغلق هم نمی آورم. نخست از صنف روزنامه نگاران مثال می آورم که خود در همین صنف هستم و از نزدیک شاهد آن؛ بارها و بارها شاهد بوده ام که همکار تازه کاری، مدتی از حضورش در تحریریه روزنامه نمی گذرد و تعداد چاپ مقالاتش هم به ده نمی رسد که در تب توهم شهرت و محبوبیت و تبحر اسیر می شود و نیامده، ساز رفتن می زند. می پرسم که می خواهی چه کنی و به کجا روی؟ که می گوید روزنامه ای دیگر دبیر سرویس می خواهد و حقوقش هم بالاتر است. دیگر کار ندارد که آیا توان اداره سرویسی از تحریریه را دارد و دانش اش به آن اندازه رسیده است یا نه که اغلب هم دور باطل می زنند و بعد از یک دوره چنان نزول می کنند که دیگر پائین ها هم راهشان نمی دهند؛ یعنی جایشان دیگر نیست.
چنین توهماتی را هم می توان در عالی ترین پست های مملکتی یافت که متاسفانه دیده هم می شود؛ آنجا که نظر کل جامعه و بیان و عقیده شان را در جمع سه-چهار هزار نفری هفتگی می بینند و به خیالشان نماینده تمامی اقشار جامعه را جمع کرده اند که وقتی بانگ تصدیق می کنند و یا خواستار جهاد و رشادت می شوند، به غلط می افتند و تصمیم فردی و یا گروهی را بر جامعه قالب کرده و حکم می کنند.
به همین خاطر است که در خوش بینانه ترین حالت، انتخابات آتی را می شود "جنگ متوهمان" نامید؛ آنجا که علاوه بر سردار قالیباف، محسن رضایی، احمد توکلی ، علی لاریجانی و حتی محسن مهرعلیزاده نیز به همین بیماری توهم دچار هستند. مهرعلیزاده - یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری- که از کم شعورترین مشاوران بهره می گیرد، به خیال خود 60-70 درصد قشر جوان که ورزش دوست هستند را توان جذب دارد و تمامی ورزشکاران ملی و غیر ملی و حرفه ای و آماتور را پشتیبان خود می داند. این ادعا ها از آن مهرعلیزاده است که مشاوران متملق اش هم بدون کوچکترین تلنگری، چنین توهماتی را تصدیق و حتی القاء می کنند.
روزی نزد یکی از مشاوران مهرعلیزاده رفته بودم. برای ریاست فدراسیونی، سخت مشغول جمع کردن آراءی رئیسان و مسئولان همان رشته ورزشی بود. سی- چهل نفری را که حق رای داشتند را لیست کرده بود و جلوی اسامی برای خود خط می کشید؛ " خب فلانی که حتما رای می دهد. فلانی زاده هم چون روزی بودجه اضافی در اختیارش قرار دادم، حتما پشت من خواهد بود و فلانی پور هم که نوکر من است. پس قطعا رای می آورم." همین طرز فکر سبب شد که در انتخابات ریاست فدراسیون مورد نظرش سخت شکست خورد. مدت ها گیج و منگ مانده بود که با این همه محبوبیت که فکرش را می کرد، چرا رای نیاورد. همه آنانی که حامی و یا نوکر می دانست، به رقیب رای داده بودند و در روز انتخابات به هیچ اش گرفته بودند. یک شکست تحقیرآمیز که نشان اش می داد محبوبیت از جنس دیگر است؛ و نه آن چه که فکر می کرد.
این دو مثال ساده آوردم تا همه گیر بودن کم و زیاد توهم در جماعت ایرانی را مستدل کنم که سردار قالیباف هم در سطح بالای مملکتی دچار همین بیماری ست و با محبوبیت جزئی که در چند سال گذشته در نیروی انتظامی نزد افکار عمومی کسب کرده است، اکنون می پندارد که توان احراز پست عالی مملکتی را دارد. بدون ذره ای مطالعه و در نظر گرفتن همه جوانب که در عالم واقع معیار کسب مقام ریاست جمهوری یک حکومت چیست و چه میزان محبوبیت و مقبولیت لازم است. آیا تنها بر روی "صندلی داغ" سیمای ضرغامی نشستن و خاطرات دستیگری خود را تعریف کردن و یا لبخند زدن و همه پاسخ ها را با خنده تحویل دادن، برای رسیدن به صندلی ریاست جمهوری کافی ست؟ این است که باید گفت که هرگاه حکومتی پایه اش با "توهم انقلابی" شکل گیرد، تا به آخر عمر خود نیز در "توهم مقبولیت" باقی خواهد ماند و تا انقلابی بر انقلاب اش نبیند، نه از "توهم محبوبیت" کم می کند و نه صدایی را می شنود.

Sunday, April 03, 2005

روز از نو، وبلاگ نویسی هم از نو

84/1/14
سال جدید آمد و تعطیلات نوروزی هم گذشت و زندگی به حالت عادی برگشت. بعد از یک ماه و نیم تعطیلی وبلاگ، می خواهم وبلاگ نویسی را مجدد شروع کنم و بنویسم. اما نه مثل سال قبل که به نظرم جاهایی رنگ و بوی ملاحظه داشت. امسال دیگر از آن ملاحظات خبری نسیت؛ بی هیچ پرده و ملاحظه خواهم نوشت. می دانم، خوب هم می دانم که نه ماه درخشنده هستم و نه تصویری از آن، اما مجال عربده کشی و جولان را هم به شاپرکان بازیگر نخواهم داد./ برای سال جدید، شکل و شمایل وبلاگ را عوض کردم و تغییراتی هم در ستون وبلاگ دادم. یکی از تغییرات، در بخش "نکته روز" است که از ستون خارج و به صفحه اصلی منتقل اش کردم و جایش ستون "بازتاب" را راه انداختم تا مطلبی که از دیگران برایم جذاب و خواندنی آمد، در ستون ویژه قرار دهم./ راستش امسال، سال شلوغ و پر کاری دارم و برنامه های مفصلی برای خود ترتیب داده ام. اگر خدا یاری ام کند و مشکلی پیش نیاید، در کنار برنامه ها و پروژه هاي جدیدم، وبلاگ را هم به صورت مرتب به روز خواهم کرد. ان شاءالله