1383/05/14
چند روز قبل نخست وزیر بی آب و برکت ترین کشور منطقه، سفری دو روزه به ایران کرد. او که هر بار به ایران می آید، بوی منابع غنی این خاک چنان به وجدش می آورد، در دیدار با وزیر خارجه کشورمان - کمال خرازی- نکته ای را به پرسش درآورده است که جوابش را خود بهتر از حاکمان ایرانی می داند. اردوغان- نخست وزیر ترکیه- در هتلی از هتل های لوکس تهران که اسم دهان پر کنی دارد به نام « آزادی»، در فضایی به کمال آزاد، از مرد اول دیپلماسی مان به طعنه می پرسد« شما که آرد و شکر دارید، پس چرا حلوا درست نمی کنید؟ فكر ميكنم آدم ماهري در ايران براي انجام اين امر نداشته باشيد.»
سیاستمدار تازه به قدرت رسیده اسلامگرای ترکیه در بیست و پنج سال گذشته نظاره کرده است و می داند که چه حلواسازانی با عبور از خاکش به غرب پرتاب شدند و با کوله بارشان از سرزمینشان رانده، اما کمال مرد سیاست خارجی ما که در ثابت نگاه داشتن حالت چهره خود از جمله دولتمردان مشهور این عصر می باشد، در کمال خونسردی جواب قارصی به خیال می دهد که با این اوهام ها سالهاست که خود و بالا دستانش گمان می برند حکومت های دیگر بالاخص اروپائیان را به وجد آورده و به کما می برند. دریغ از آنکه خود به خواب زده را نمی توان از خواب بیدار کرد تا با قصه ما به خواب دیگر رود؛ او در جواب نخست وزیر ترکیه عنوان می کند که: « برعکس، ما از بس نيروي ماهر داريم نميتوانيم چنين كاري انجام دهيم.! ما تعادل را در كشورمان براي آنكه كارها را به پيش ببريم، در نظر ميگيريم. در تمام كشورهاي دموكراتيك سازمانهايي هستند كه براساس دموكراسيهاي خودشان عمل ميكنند. ما بايد تعادل ميان آنها را در نظر بگيريم.»
کمال مرد سیاست ما درست می گوید، وابستگانش در حکومت تنها آن دسته از حلواسازان داغدار را می خواهند که عامی اند و مابقی را که از دسته دگراندیشان و متفکران بودند و حلوایی دیگر می ساختند، با تعادلی که رهبرانشان می خواستند از مملکت راندند. اما با این حال وزیر دیپلماسی خارجی ما آنجا که می گوید « نمی توانیم چنین کاری انجام دهیم،» هنوز در اشتباه است و از قدر و اندازه حلواهای تولیدی دو دهه اخیر چیزی ندیده است و نمی داند. اگر هم فرض بر خبرداری اش گذاریم، چشم دیدنش را ندارد که ببیند و بخواند وقایع دهه شصت را که آنقدر جوان در جبهه ها پرپر کردیم که در همان سالها رکورد دار حلوا سازی شدیم و در حلوا سازی متبحر و خودکفا. بماند آن حلواهایی که در نهان پختیم و در خفا خوردیم و صلواتی به روح جوانان پاکی که در سلول ها مسلخ شدند، فرستادیم.
ذهن ها هنوز به یاد دارند سالهای جنگ را که وزیر ما آن زمان که نماینده ایران بود در سازمان های بین المللی، چطور در فروشگاه های نیویورک به تکاپو افتاده بود که بتواند کتی بر روی کت دیگر بپوشد و از فروشگاه خارج شود و پولش را هم ندهد و کسی هم متوجه نشود. و البته خب باید به او حق داد از داخل خبری نداشته باشد که دو دهه دراین کارها بوده و این عادت دولتمردان ما است که مردم را همانند لاطی ( و نه لات) که از سر جاهلی، عیالش را به خانه کیش می دهد و خود تازه به غریبه بسم الله می گوید، در خویش فرو ببرند و گر خود به خلوت روند، آن کار دیگر کنند.
با وصف اوصاف دهه شصت، باید به یاد آورد دهه هفتاد را که در یاد داغ همان دهه خونین، هر روز سالگردی می گرفتیم و حلوایی می خوردیم. اما با این حال گرمی مان نمی کرد که حاکمان را کرد و در این دهه با کینه به داغمان افزودند. گرمیشان از خوردن حلوایمان، و حرارتشان از اجاق های روشن نبود بل در این دهه قلم های در رثا، حرارت بپا کردند و آقایان را گرما زده. نتیجه آن شد که دیدیم و بر حلواهای ما افزودند و مجبور شدیم روغن آنرا بیشتر بگیریم تا حلواهای بیشتری پخت کنیم. این بار باید حلوای مختاری ها و پوینده ها و فروهرها را می خوردیم که آنها هم رزمنده ای بودند در جبهه ای دیگر. این در حالی بود که در اواسط دهه هفتاد، دری به رویمان باز شده و دولتی اصلاح طلب برای مدد به حلواخوران کارگر شده بود. امید داشتیم و با خود می گفتیم که باید کم کم تابه های حلوا را برگردانیم و نقل خوری آغاز کنیم و روزی صد بار هم خدا را شکر کنیم که آن اتوبوس پر از اندیشه به ته دره حیران نرفت وگرنه که روز و شب تا ته روزگار، داغدار و حلواخورشان بودیم. اما حالیا با گذشت سه سالی از دهه هشتاد باز به آنجا رسیده ایم که نه تنها شب جمعه که هر روز را باید حلوا خوران کنیم و تابه هایش را افزون که مرگ بزرگ تری در راه است و آن، مرگ اصلاحات است که هنوز یک سال مانده به مرگش، بوی تعفنش آزار می دهد. بالاخص آن سخن ها که هشت سال پیش مطرح بود و خلقی را به غلط انداخت، مجدد تکرار می شود و سوپاپی از نظام و خطی از خطی های سنتی را می کنند کاندیدای بعدی نظام. در خبرها هم آمده که روحانیون مجمعی دورهم نشسته اند تا ببینند چطور می توانند آن طور که در انتخابات دور اول خاتمی صورت دادند و موسوی را کردند سکوی پرش مجمع روحانیون، این بار راه بر کاندیداتوری کروبی باز کنند.
باری، ای کاش خرازی و امثالش روزی دریابند که ملت بیش از دو دهه است که حلوا می خورند و برای اثباتش، اگر روزی قصد آن کردند که با آرمان های بنیان گذار جمهوری اسلامی تجدید میثاق کنند، سری به شرق حرم برگردانند تا مزرعه علم های آلومینیومی را ببینند که پای هر کدام مادری دل شکسته، نشسته است حلوا به دست و آن را خیرات می کند و به روح پاک فرزند از دست رفته اش با چشمی هنوز خون آلود، درود می فرستد.