Monday, October 11, 2004

آقا مرا جدی نگیر

1383/07/19
حسین آقا شریعتمداری
سلام علیکم
این جانب فرهاد رجبعلی یا همان" فرهاد ر" عضو گروه خیالی خانه عنکبوت جنابعالی هستم. راستش را بخواهید از چهارشنبه گذشته که جنابعالی در یادداشتی هویت من و دیگر دوستان روزنامه نگار را فاش ساخته اید، دستم به کار نمی رود. در شگفتم که چطور عضو! گروه عنکبوتی ها بوده ام و جنابعالی خبر داشته اید و من بی خبر بودم. تا امروز نمی خواستم از خود دفاع کنم. چون من هم همانند بقیه دوستان آن خانه را ساخته خیالات پریشان جنابعالی می دانم و مضحک. اما با خواندن خبر دادستان عادل تهران که از جنابعالی در این باب توضیح خواسته است، تصمیم گرفتم تا چند نکته را برای جنابعالی یادآور شوم تا در سیاه بازی که می خواهید به راه بیاندازید و به برخوردهای بعدی جنبه دموکراتیک بدهید، شرح حالی از خود داده باشم تا سندی شود جدا از مستندات بی پایه ای که به دادگاه باید ارائه دهید:
روز چاپ یادداشت "خانه عنکبوت"، روز پر کاری برایم بود. کار روزنامه دو برابر شده بود و باید تمام صفحات روزنامه را برای چاپ آماده می کردم. ساعت نه و نیم شب بود و کار روزنامه کم کم داشت تمام می شد که تلفن زنگ زد. همکاری بود از روزنامه ای دیگر. ابتدا پرسید که سرمقاله امروز کیهان را خوانده ام و بعد از اینکه شنید گرفتار بوده ام و نتوانسته ام کیهان را ورق بزنم، شروع کرد سرمقاله را برایم خواندن. در حین اینکه خروجی صفحات روزنامه را می گرفتم به گفته های دوستم می خندیدم و از اراجیفی که سرهم می کرد به قهقهه افتاده بودم. اما بعد که سایت کیهان را باز کردم و سرمقاله را خواندم، فهمیدم آن مزخرفات، بداهه نیست و به واقع یادداشت کیهان است. بعد از قرائت سرمقاله، آن دوست در آخر خطابم کرد و با لحنی تمسخرآمیز گفت: " آخر مردک، تو کی هستی که آن دیوانه به تو بند کند." البته جوابش دادم که دیوانه می تواند به هر کس بند کند اما من که جنابعالی را دیوانه نمی دانم، شگفت زده شده بودم که آخر چرا من؟ من چه کاره ام؟ چه کار کرده ام؟ عنکبوت دیگر کیست؟ خانه اش کجاست؟ برای یک ساعتی منگ بودم. نشستم و دوباره یادداشت! را با دقت خواندم. تمام اسم هایی که به اختصار بود، اسامی افرادیست که برای سایت گویا- که تا آنجا که من می دانم برانداز شناخته نشده و توسط هیچ نهاد رسمی غیر قانونی معرفی نشده است- مطلب می نویسند؛ یعنی جنابعالی یک روز به اینترنت متصل شده اید و هر چه اسم در سایت گویا بوده است را یادداشت کرده اید.
جناب شریعتمداری، جالب است بدانید از تمامی افرادی که به عنوان شاخه داخلی گروه عنکبوت ها نام برده اید، حتی یک نفرشان را از نزدیک ندیده ام. من آنان را می شناسم و همانند شما مقالاتشان را خوانده ام اما آنها حتی اسم مرا هم نمی دانند چه رسد به اینکه ارتباط باندی و گروهی داشته باشیم و عضو گروهی باشیم که خانه عنکبوت نامیده اید.
جنابعالی، خنده دار تر از ارتباط داخلی، رابطه با روشنفکران و روزنامه نگاران مقیم خارج از کشور را به عنوان شاخه خارجی باند عنکبوت ها مطرح کرده اید که در این باره هم باید بگویم که جنابعالی سخت در توهم هستید. به جرئت می گویم این جانب تنها چند بار پیام تبریک سال نو و روز تولد برای اشخاصی که از آنها نام برده اید، فرستاده ام که در جواب عریضه هایم، تنها سیستم خودکار سایتشان به ایمیلم پاسخ داده است و در یک خط نوشته اند:" پیغام شما! به دستم رسید. ممنون."همین. آن وقت جنابعالی مرا عنصر فریب خورده ای معرفی کرده اید که قول پست و مقام گرفته ام و برای ایشان کار می کنم. باور کنید هر زمان که به یاد این ادعایتان می افتم ناخودآگاه به خنده می افتم.
جناب شریعتمداری، نوشتن سناریو مطالعه می خواهد و پشتوانه عقلی. ولی شما در نوشتن سناریوی خانه عنکبوت، هم عقل را تعطیل کرده اید و هم بی مطالعه و بدون منبع اطلاعاتی، تهمت های ناروایی نثار کرده اید. آیا می دانستید با انتشار یادداشت خانه عنکبوت چقدر دشمن به دشمنان اسلام و مسلمین اضافه می کنید؟ آیا آمار گرفته اید تا ببینید بعد از انتشار سرمقاله جنابعالی چند وبلاگ به خانواده وبلاگ نویسان اضافه شده است؟ آیا می دانید چند نفر آمده اند و به این جانب گفته اند که ای کاش ما نیز همانند تو روزی در لیست دشمنان حسین شریعتمداری قرار گیریم؟
آقای شریعتمداری، به صراحت گویم؛ قلمت تواناست اما دنیای بسیار کوچکی داری. دشمنان داخلی ات را ده- دوازده نفر روزنامه نگاری می دانی که به قول خبرنگار با سابقه پارلمانی روزنامه اعتماد عناصر دسته چندمند و کاره ای نیستند. درست می گوید این خبرنگار؛ من خطری نیستم. بیرون از روزنامه عکاسم و داخل روزنامه گرافیست و کارگر مطبوعات. شما آنقدر ذهنتان را بسته نگه داشته اید که دیگر تحمل چهار یادداشت را هم ندارید. برای جنابعالی که به عنوان نماینده ولی فقیه در موسسه کیهان فعالیت می کنید ولازم و واجب است که دید درستی از جامعه داشته باشید تا بولتن واقع بینانه ای چاپ کنید، متاسفم که خطر بزرگ و اصلی را نمی بینید. خطری که نظام اسلامی را تهدید می کند و جدی نمی گیردش. جدی نمی گیرید آن بچه های کلاس پنجمی را که هفته پیش وقتی معلمشان عشق به خدا را موضوع انشاء کلاس کرده است، همگی عشق های همراه با ملودی و آهنگ لس آنجلسی را تحریر کرده اند و نشان داده اند که عشق دیگری در آنها شکل نگرفته است.
پس نماینده ولی فقیه، مرا جدی نگیر که هم خود اسباب خنده می شوی و هم من و امثالم شرمنده از اینکه جدی گرفته ای. من و حنیف و ژیلا و شادی چه کاره ایم و چرا باید نظامتان را تهدید کنیم. شما خود تهدیدی علیه نظام خود شده اید. بیست و پنج سال لجن پراکنی هایتان و صدور و تبلیغ به روش غلط مسلمانیتان، چنان نتیجه ای داده است که پسرانت دیگر نماز نمی خوانند و با چنین راهی که در پیش گرفته اید، مطمئن باش که نوه هایت اسلام نخواهند شناخت.
باری، امیدوارم و با این کاریکاتوری که از بافتن خانه مضحک عنکبوتی برای خود ساخته ای امیددارم در نوشتن سناریوهای بعدی، کمی عقل و واقع بینی به کار بری. ان شا الله.

Friday, October 01, 2004

عشق بچه ایمانی

1383/07/09
شب که به خانه رسید خانه سوت و کور بود. فهمید که اتفاقی افتاده است. وارد اتاق که شد، دید، زن کنار تخت پسر کوچکشان نشسته است و او را نوازش می کند. پسربچه دقایقی بود که به خواب رفته و اشگ هایش گوشه چشم مانده بود. رو به زن کرد و گفت: چه شده؟ زمین خورده؟ باز دعوایش کردی؟
زن با چهره ای برافروخته گفت: مدیر مدرسه تو را خواسته. فردا باید به مدرسه اش بروی، ببینی چه کارت دارند.
صبح اول وقت هنگامی که به سمت مدرسه می رفت، فکر می کرد شاید دوباره تیرکمانی به باسن معلم خانمی زده و این بار دیگر از مدرسه اخراجش کرده اند. اما وقتی وارد دفتر مدیر مدرسه شد و اخم معلم امور تربیتی را دید، فهمید که موضوع دیگری در میان است.
مدیر ابتدا گفت: آقای ایمانی شما در خانه نماز می خوانید؟
پدر با تعجب گفت: خانم مدیر شما چه کار به نماز خواندن یا نخواندنم دارید؟
مدیر در جواب گفت: قصد جسارت نداشتم؛ فقط می خواهم بدانم شما و همسرتان چقدر به مسائل دینی پایبندید و به تربیت دینی فرزندتان اهمیت می دهید؟
پدر فورا پاسخ داد: به همان میزان که جامعه پایبند است.
مدیر به طعنه گفت: امروز که جامعه بی دینی داریم آقای ایمانی.
پدر هم به کنایه جواب داد: خب این هم نظریست! جدی می گیرمش. حالا ببینم، این سئوال ها برای چیست؟ بچه ام چه کار کرده است؟
مدیر گفت: پسر شما دیروز امتحان انشاء داشته. معلم موضوع عشق به دین و خدا را مطرح کرده و به شاگردان گفته که برداشتشان را از عشق بنویسند. پسر شما هم به عنوان انشاء دو خطی سیاه کرده که ما را به شدت نگران کرده است و برآن شدیم تا تذکری جدی در باب تربیت دینی و اخلاقی اش به شما بدهیم.
پدر ترسید پسرش نقشی زشت کشیده و بی ادبی کرده باشد. اما تا دفتر انشای پسرش را از معلم گرفت، دو خطی از عشق به خدا را در دفتر خواند که شگفت زده اش کرد:
عشق منی آ آ... دل می بری آ آ... عشق منی آ آ... جون منی آ آ ... ناز منی و چنگ منی. ملودی آهنگ منی. ملودی آهنگ منی...
دو خط انشاء، شعری بود از یک ترانه لس آنجلسی. پدر که نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد و خود را متاسف نشان دهد، از معلم پرسید: می توانم انشاء بقیه بچه ها را هم ببینم؟
معلم که از رضایت پدر به خشم آمده بود پاسخ داد: شما بهتر است تنها دست پخت پسرتان را ببینید و فکری به حال تربیتش بکنید؟ چهار سال است که با سواد شده و هنوز قرآن خواندن بلد نیست و سر زنگ دینی می خوابد و این هم انشایش است.
پدر که هنوز می خندید به معلم گفت: خب نشد دیگر! می خواهم بدانم پسرم تنها کسی است که با موضوع انشاء شما مشکل دارد یا مشکل از سیستم آموزشی شماست؟
پدر با سکوت مدیر و خروج با حقد معلم از اتاق، فهمید که پسرش تنها شاگرد کلاس نیست که با دین غریبه است و بقیه هم مثل پسرش آن طور که از ترانه و سرود عشق را درک کرده اند، تحریرش کرده اند و عشق دیگری در آنها شکل نگرفته است.