Friday, December 31, 2004

پاسخ های درخور

1383/10/11

پاسخ آقای ابطحی به یادداشت و یا بهتر است بگوییم نامه اثرگذار ابراهیم نبوی جای توجه بسیار دارد.

ایشان با بزرگواری و شجاعت تمام به اشتباه خود اذعان و دو دسته کردن وبلاگ نویسان را به پشیمان و غیر پشیمان کار نادرستی عنوان و در آخر هم عذرخواهی کرده است. همچنین آقای جمشید برزگر که به نظرم از معدود گزارشگران متبحر است و نوشته هایش به لحاظ فنی بسیار آموزنده، نامه ای مشابه جوابیه آقای ابطحی نگاشته و درباره پاره ای از ابهامات پیش آمده، توضیحاتی داده است.

نامه ابراهیم نبوی و جوابیه آقای ابطحی و به دنبال آنها، نوشته ها و جوابیه های دیگر، از یک زاویه دارای اهمیت فراوان است.

بعد از انتشار فراخوان رفراندوم که مخالفان و موافقان بسیاری در قبالش موضعگیری کردند، منازعات شخصی و عقده گشایی تعدادی از نویسندگان و روشنفکران خلط آن و در نهایت بحث درباره آن تبدیل به تسویه حساب های شخصی شد.

در آن هنگام یادداشتی نوشتم که این دوره می گذرد و بایست که بگذرد؛ چون واجب است که ابتدا عقده گشایی شود، بعد راه گشایی. و نتیجه عبور از این دوره را امروز می توان دید که نامه ها و جوابیه ها در قواعد بایسته است و نویسندگانش مواظب جملات قلم شده، می شوند. حتی شجاعت هم مضافش شده و ادبیات نوشته ها را شکیل کرده است.

به هر حال پیشرفتی که در نوع برخورد روشنفکران با یکدیگر احساس می شود، بسیار درخور توجه است و نشانمان می دهد که اگر خود بخواهیم، انعطاف لازم- که آرزوی دیرینه است- را می توانیم به راحتی کسب کنیم؛ البته اگر در اول راه، کمی فروتنی و تحمل کسب کنیم.

Tuesday, December 28, 2004

بازگشت بابانوئل

1383/10/8

در خبرها خواندم كه بهروز افخمي كارگردان شناخته شده و نماينده يك دوره مجلس (دوره ششم) اعلام آمادگي كرده كه اگر مهدي كروبي نامزد انتخابات رياست جمهوري شود، فيلمي تبليغاتي براي ايشان بسازد.


عکس از: فرهاد رجبعلی
بهروز افخمي را همواره از سريال ميرزا كوچك جنگلي به عنوان يك كارگردان با هوش و فني مي شناسم و با اين اعلام آمادگي، ثابتم شد كه در قضاوت اشتباه نكرده ام و او يك هنرمند واقعيست و كار بلد كه هم سوژه را خوب و به موقع مي بيند و هم هنرپيشه اش را به درستي تشخيص مي دهد. درست مثل انتخاب بازيگر براي سريال كوچك جنگلي كه بي نقص بود و هر هنرپيشه در نقش خود عالي. اما انتخاب جديد افخمي اين دفعه دور از عالم هنر و هنرمند است و در فضايي ست سياسي و بازيگرش مرديست از تبار روحانيون سياسي كه در دو دهه بهترين بازي ها را در سياست حكومت اسلامي كرده و نقش داشته است.

مهدي كروبي كه هميشه پيروي از خط امام را راه خود مي داند و مصالح نظام را اصلح بر هر چيز حتي آبروي خويش، متفاوت از ديگر روحانيون هم تراز خود كه هر كدام امروزه سعي مي كنند يك روي سكه شان را نشان داده و خود را در صف جناحي سياسي قرار دهند، در دو دهه بدون رودربايستي خصيصه روحانيون يعني "دورويي سياسي" را به خوبي نمايش كرد. به عنوان مثال اگر روزي براي حسين لقمانيان -نماينده همدان- صحن مجلس را ترك كرد و به محافظه كاران تجاهر کرد كه ناراضي ست، روز ديگري براي دلخوشي شان چنان به آقاجري و یارانش تاخت تا اسباب حمله آن جناح فراهم و فشاري افزون بر جناح اصلاح طلب شود. اما چندي بعدش، براي آنکه چپي ها را از خود نااميد نكرده باشد، به دفاع از آقاجري محكوم پرداخت و به حكم اعدامش، شديد اللحن اعتراض كرد. همين روش را هم در انتخابات مجلس هفتم پيش گرفت و با اینکه حملات شديدی به عملكرد شوراي نگهبان در ردصلاحيت كانديداها کرد، اما در نهايت اعلام كرد كه صحنه را ترك نمی کند و مصلحت نظام را در نظر می گیرد و دو روز مانده به انتخابات، به خبرنگاري پارلماني یادآور شد كه بايد هزينه نظام شد، كه شد و با اختلافي بيش از صد و سي هزار راي نسبت به نفر سي ام ليست آبادگران در تهران، از گردونه قدرت كنار رفت و ترجيح داد مدتي تنها كاخ نشين باشد و به دستوري از دور مصلحت مردم تشخيص دهد.

باري، در حالي كه جهان در ايام تعطيلات آخر سال به سر مي برد و مردمانش به رسم قديم، شبی منتظر بابانوئلي هديه به دست هستند، در سياست ايران نيز معكوس آن رخ داده و "بابانوئل سياست" اين مژده را گرفته است كه در صورتي كه نامزد انتخابات شود، فيلمي تبليغاتي ازو منحصرا ساخته شود. البته افخمي بر اين نكته تاكيد كرده است كه تنها براي كروبي چنين خواهد كرد و چنانچه نامزد شود، حاضر است فيلمي تبليغاتي همانند فيلم انتخاباتي خاتمي تهيه كند. اما عنوان فيلم تبليغاتي اش را مشخص نكرده است كه اگر به ديد طنز نگريسته شود، شايسته است عنوان "بازگشت بابانوئل" انتخاب شود. همان لقبي كه هشت سال پيش و در جريان انتخابات رياست جمهوري آن دوره، ناطق نوري گرفت که بعد از شكست سنگينش از خاتمي، تصميم گرفت تا آخر عمر دیگر نامزد انتخاباتی نشود.

با این اوصاف، اكنون دو سرنوشت برای کروبی محتمل است. یکی اینکه ممکن است بابانوئل اين دوره در ادامه شكست اخيرش در انتخابات مجلس هفتم و عدم وجهه کافی نزد افکار عمومی، همانند نمونه دوره پيش(ناطق نوري)، شکست دیگری را متحمل شود که اینبار برای همیشه از صحنه سياست محو خواهد شد و يا خير، با اجماع همه جناح ها، بر صندلي رياست جمهوري نصب شود كه این احتمال را می توان با توجه به تلاش اخير اصولگرايان و شروع به كار دولت موازیشان كه خبرش را روزنامه كيهان منتشر كرده و حتی ادعا کرده که وزیران تعیین شده اش هم مشغول تدوین برنامه هایشان هستند، تقریبا منتفی دانست و برای بابا نوئل این دوره نیز همان خانه نشينی مادام العمر را پیش بینی کرد.

Sunday, December 26, 2004

دل به خشم ابر بايد سپرد

1383/10/6
سايه ابر كه بر زمين تشنه اين ديار مي افتد، يك گروه سنی را بيش از همه کامران مي كند؛ كودكان را که به همان اندازه كه وقتی در روزهای تابستان لكه ابری را در آسمان درياي شمال مي نگرند و غمين مي شوند، در زمستان و فصل درس و مشق هم به همان مقدار شاد و مبتهج شان می کند كه بارندگي در راه است و از برفی سنگين، يك روز تعطيل نصيبشان مي شود.

اما چرا خواهران و برادران بزرگتر خود را لبخند به لب مي بينند؟ آنان كه ديگر به درس و مشق و محيط كسالت آور مدرسه عادت كرده اند. اين رضایت از بابت چيست؟ گر پرسيده شود، جواب صريحي دريافت مي شود؛ مي خواهند غم دلهايشان را با قطرات باران نوازش و با دانه هاي برف آراسته كنند. شايد كه اندكي شادي به ارمغان آورند؛ در دنيايي كه از كوچك تا بزرگش از حداقل آزادي برخوردارند و در اين ايام هم مسرورند از جشن سال نو، دوست دارند كمي از شاديشان را بو بكشند. مثل تمام روزهايي كه از آنتن هاي ماهواره اي، شادي و حتي نحوه زندگيشان را بو مي كشند.

غم نبود آزادي وقتي در دل جوان مسلمان نشسته، يك خورشيد كه نه، تابش صد آفتاب ديگر هم بر دل هاي پژمرده شان موثر نمي افتد، چه رسد به اينكه بخواهند گوش به رهاننده اي زميني يا خيالي سپارند. چونكه حس مي كنند نور خورشيد نزدشان معنا ندارد. نه طلوعي را شروع زندگي مي بينند؛ نه ظهر تاباني را روشنايي مي پندارند و نه غروبي را اميدوار كننده. پس غم را براي آسمان دوست دارند و آن را با دل خود هم رنگ مي بینند. مي خواهند با سياهي ابر يكي شوند و همراه با ناله اش، گلايه و درد دل كنند و زير بارش اشكهايش فرياد زنند كه اي خورشيدهاي تابناك، گر شادي نداریم، تاريخ فهمانده است كه قرن هاست آزادي نداریم و اگر آزادي نداریم، بدانيد كه قلعه اي
مشحون از خرافات به تحمیل داریم كه در بندشیم و برآرنده و مستانفش را شما تابناكان مي پنداریم.
در خشم تاریک ابر
مزمور مرموز باران
و روان ناشناس در جاده زمان
ای طبل بیم انگیز کوتوال!
ای چهل طوطی قصه گوی!
ای انگشتان لاغر جاثلیق!
ای واژه فرو خورده!
فرزندانت: درخت سرسبز
رنگین کمان بذال
حباب شوخ
چشمه پاک طینت
و موسیقی چهان پوی.
لمس سرد و نمناکت!
لمس برانگیزنده و امیدبخشت!
و اسفنج فروخشکیده ام با هزار لب
در انتظار تو
و آوای ابریشمینت که می گوید
در آغوش منی.
هنگامی که در مرز خواستن و نخواستن
با ژکیدن اعصابی فرسوده
و خیزاب های سبز رنج
چون شبحی، رنگ پریده و بیمار
ای مژده فروبارنده از نفیر وحشت
اینجا فرزندی است از غار
با پیشانی داغ خواهان چکه تسلا
با عطش چوبینه
نیم سایه ای شناور در دود
چشم به راه فرو بار تو.

احسان طبری

Tuesday, December 21, 2004

اول عقده گشايي بعد راه گشايي

1383/10/1

فرض كنيم فراخوان ديگري براي رفراندوم توسط عده اي از چهره هاي شناخته شده سياسي و دانشجويي داخل ايران منتشر شده است. چه واكنش هايي نشان داده مي شود؟ به حتم مهمترين و اصلي ترين مسئله اي كه رخ مي دهد، نوع و نحوه موضعگيري روشنفكراني ست كه در باب فراخوان اخير واكنش نشان داده اند. البته مسلم است كه واكنش ها متفاوت شود اما اين بار از جنس ديگر خواهد بود كه اصل كلام است.

مدتي بعد از انتشار فراخوان رفراندوم اخير چند شخصيت سياسي، موضعگيري ها- مقالات و تحليل هاي بسياري از جانب روشنفكران و فعالان سياسي منتشر شد. يكي آن را به سخره گرفت و هخايي خواند و ديگري جواب فرستاد كه ما هنوز روشنگريم و دچار بيماري غريب و لاعلاج غربت نشده ايم. يكي طرح رفراندوم در اين برهه از زمان را تثبيت كننده نظام اسلامي دانست و ديگر روشنفكر جوابش داد كه اگر منظورتان براندازي ست، كاري با شما نيست و در آخر هم نتيجه گرفت كه فلاني رم كرده است.

اظهار نظرها فراوان شد و پيچ در پيچ. آنقدر پيچيده كه اصل فراموش و سفسطه با رنگ و لعابي جايگزينش شد كه اگر بخواهيم همه گفته ها را كنار هم آوريم تا به جمع بندي برسانيمشان، به قول كروبي كه در مجلس ششم ورد زبانش بود، جز"گل واژه اي" استنباط نمي شود. به واقع، اكثر مقالات و موضعگيري ها، جاي اينكه جايگاه روشنگري و آگاهي دهنده پيدا كنند و در خطي و جمله اي چنان اثر بگذارند كه اين رسم و عرف پاسخگويي ست كه جامعه اي را به تكاپوي فكري بيندازد، در پاسخ هاي شخصي خلاصه شد و عقده گشايي. جوابيه ها چنان از ذات ايراني برخاست كه مبدل به ابزاري تمام عيار براي ترور شخصيت هاي مورد نظر شد. تلاش براي اينكه ثابت شود چرا چنين گفتند و چرا چنان كردند و اگر امضا كردند يا نكردند، درست كاري كردند. البته همه را نباید در این دسته قرار داد و عده ای که به دور از جنجال های به راه افتاده، به نقد صرف پرداختند را باید متمایز کرد و مقالاتي نظير نوشته اخير ابراهيم نبوي را از اين دست دانست.

اگر بخواهيم از جنجال هاي پيش آمده، قضاوتی خوشبينانه كنيم، بايد آنرا نوع ابتدايي" تمرين براي دموكراسي" تلقی کنیم؛ تمريني بسيار پيش پا افتاده كه نشان مي دهد تازه بعد از گذشت سالها تئوري بافي و تلاش براي رسيدن به دموكراسي، اول راهيم و هنوز در همان حكايت دم كشمش گرفتار. و لازم است آن سخن بهمن امويي را همواره در نظر گیریم كه بعضي از روشنفكران خارج از كشور نشين را فاقد لازمه اصلي نقد و بررسي عقايد ديگران، يعني نگه داشتن حدود اخلاق و نزاكت، مي داند كه نظر درستي است و متاسفانه برايش هم حد و حدودي متصور نيست.

تمرين براي دموكراسي با اين توضيح كامل می شود كه هیچ گاه زد و خوردهاي نوشتاري و چالشي ميان روشنفكران، تنها به تسويه حساب هاي شخصي و عقده گشايي و در نهايت كم رنگ شدن روح دموكراسي ختم نشود و در مراحل بعدي، باتوجه به تجربه پروسه تنش زا قبلي، اصل نقد و بررسی مسئله مطروحه در جامعه مورد توجه قرا گیرد و نه مثل آن شود که عده ای به این نتیجه رسند که این نزاع ها تنها برای ارتقای شخصیت صورت مي گيرد و صورت مسئله ها فقط براي اغراض شخصي سوزانده مي شود. مگر بعد از اظهار نظرها درباره فراخوان رفراندوم اخیر چنین نشد و عده ای در داخل ایران به این نتیجه نرسیدند که اظهارنظرها و چالش های عصبی میان روشنفکران داخلی و خارج از کشور باعث سوخت شدن بحث رفراندوم شد و این جنبش مدنی دیگر آن اثر پیشین را نخواهد داشت.

همین اتفاق نیز در چهار سال گذشته برای تلویزیون های لس آنجلسی افتاد و در مدتی که فعالیت کردند آنقدر به جان یکدیگر افتادند و در ترور شخصیت و تسویه حساب های شخصی گرفتار شدند که اصل کار خویش که اطلاع رسانی درست به مردم داخل ایران بود را فراموش کردند و بعد از مدتی خود نیز دریافتند که به بیراهه رفته اند و از اعتبار خود در داخل ایران کاسته اند. و الحال شاهد هستیم که بعد از گذر از درگیری های فرسایشی شخصی و اظهارنظرهای آنی و بدون پشتوانه عقلی، سعی بر آن گذاشته اند و تلاش می کنند تا با احتیاط نسبت به عقاید یکدیگر و حتی مسائل سیاسی- اجتماعی داخل ایران، موضع گیری کنند و اعتبار و اعتماد مخاطب سال های اول فعالیت را بدست آورند که مشکل بنظر می نماید و زمان زیادی را برای حیثیت از دست رفته نیاز دارند. ولی باید اين را در نظر داشت که بعد از گذراندن بحران، سرانجام به دوره اي "بعد از عقده گشایی" رسيده اند و پیشرفت محسوسي در آنان حس مي شود كه البته تا حدودي هم مديون فروتني جامعه هستند.

اما نوع نگاه جامعه به روشنفکران و نویسندگان با تلویزیون داران لس آنجلس متفاوت است و حسایتشان هم بیشتر و در نتیجه، آزمودن "عقده گشایی" در این طبقه از جامعه بسیار خطرناک. اگر منازعات فردی در قشر روشنفکر، در مقطعي كوتاه نباشد و به جامعه منتقل شود، جبران آن به مراتب مشکل تر و زمان بیشتری صرف آن خواهد شد. چه بسا ریزشی برگشت ناپذیر هم داشته باشد. چقدر ثبت است در تاریخ که هرگاه در جامعه ای، طبقه روشنفکر آن جامعه فاصله خود را خودآگاه یا ناخودآگاه با دیگر طبقات جامعه زیاد کرد و خود را از هم گسيخته دید، ضربه های جبران ناپذیری بر بدنه فکری جامعه و نسل روشنفکر بعد از خود وارد ساخت. و در نهایت برای چندین نسل بعد از خود، خرافات به ارمغان آورد که نمونه اش را در کشورهای جهان سوم هنوز شاهدیم. چون اثرگذارترین ها در هر جامعه، روشنفکرانش هستند و اگر روزی نزد افکار عمومی، وجهه خود را از دست دهند، جامعه ای را به دره فروپاشی ايدئولوژيكي سوق می دهند بدون آنکه خود تا فروپاشی کامل- به خاطر منازعات شخصي- احساسش کنند. استعمار و واردات خرافاتشان یک طرف قضیه است و در آن شکی نیست كه قرن هاست خوراك تزريقي استعمار است. اما نبود یک انسجام و تفاهم نزد قشر روشنفکر و آگاهی دهنده در جامعه را بايد به عنوان عامل اصلی و بستر مناسب برای ورود خرافات در جامعه نام برد. راه دور هم نباید رفت که تاریخ ایران خود گواه این مدعاست و هزاران نمونه در آن ثبت است.

عاری شدن از عقده ها و منازعات شخصی و گذر کردن از یک بیماری قدیمی حاد اجتماعی و رسیدن به یک تعادل و کنترل فکری، می تواند برای جنبش های اصلی و بزرگ تر که اگر به زمانش مطرح شود،(مثل طرح های بعدی برای رفراندوم) موثر واقع شود. البته باید در نظر داشت که قطعا زمان بیشتری به سبب منازعات شخصی گذشته، نیاز خواهد شد و یک استراتژی حساب شده و راهگشا برای بازگرداندن اعتماد قبلی نزد افکار عمومی طلب می شود.

ولي چه بايد كرد كه عقده گشایی در مقطعی کوتاه، خیلی کوتاه و به دور از حساسیت ها و نظارت های جامعه و به صورت " تمرینی برای دموکراسی" در بین روشنفکران ما نیاز است تا با گذر از این مرحله دشوار و خطرناک، هم به آن درجه از تامل و صبوری برسند و هم خود را با در نظر گرفتن تمام جوانب و مشكلات کنونی جامعه، آماده اثرگذاری بر آن کرده و هزینه و زمان کم تری بابت نزاع های اجتناب ناپذیر گذشته صرف کنند.

Wednesday, December 15, 2004

بیش از این بازش نکنید

1383/9/25

" بیش از این بازش نکنید." فکر می کنید این جمله از کیست؟ از مرد عادلی ست که بر صندلی ریاست مجلس هفتم نشاندنش تا چهار سال هر آن چه پدر تصمیم گرفت- پسر که نه- برادر گونه به مجلس تزریق کند. در جواب به چه کسی گفت؟ به نماینده بروجرد گفت که با عصبانیت بر یکی از پینه بسته های اصولگرای مجلس که برادرش تا به امروز معلوم نیست در چه راهی قصد دزدیدن دختر جوانی را داشته است، می تاخت.

یحیوی نماینده بروجرد که سعی داشت لحنی تند داشته باشد، در تذکری به هیات رئیسه مجلس خواستار پی گیری و رسیدگی جدی به موضوع شد و در پایان سخنانش در مجلس این سئوال را مطرح کرد که چرا فردی که دوبار محکومیت و محرومیت قضایی دارد، محافظ نماینده ای می شود و کارت و اسلحه به او تحویل داده می شود. البته این سئوال بی جواب نماند و عادل خان مجلس هفتم با بیانی محتاط ازو خواست که موضوع را بیش از این باز نکند. چون توپ در زمین خودیست و اگر بنا کنند که عدالت را رعایت کنند، آبروی خویش را هم باید لکه دار کنند.

موضوع دختر ربایی یک محافظ مومن در حالی فاش شد که پینه بسته های راه یافته مجلس هفتم در جشن و پایکوبی به ثمر رسیدن توطئه ای بودند که به قول حق شناس- معاون امور مجلس وزارت ارشاد- از مدتها قبل در تدارکش بودند. پروژه ای که برایش طرح ریزی کرده و به مزدورانشان امر کرده بودند که به طور غیر قانونی از یک صحنه بازبینی برای مسئولان و هیات داوران جشنواره تئاتر ایران، تصاویر و فیلم های مورد دلخواه خود را برداشت کنند تا بتوانند میان مسئولان و شخصیت های دینی و فرهنگی به طور سازمان یافته توزیع کرده و جوسازی کنند. و همان طور که عکس هایش هم منتشر شد، در مجلس بنشینند و با ولع تمام به بررسی آن بپردازند و هیهات کنند که در دولت خاتمی تا آخرین روزهایش فساد ترویج می شود و وزیر و معاونانشان هم می نشینند و تشویقشان می کنند.

نشانی اش را هم می توان از یادداشت روز یکشنبه روزنامه کیهان به قلم شریعتمداری گرفت که دولت خاتمی را با دولت وقت شاه یکی دانست و جشنواره اخیر را با جشن هنری شیراز آن زمان مقایسه کرد. شریعتمداری در یادداشت خود، تاج دار حکومت را مشخص نکرده است اما ندا داده است که همان طور که جشن شیراز در زمان شاه سرآغاز جنبش اعتراضی مردمی شد، این جشنواره ها هم می تواند جرقه ای برای به صحنه آمدن نیروهای مردمی باشد. سخنی که آیت الله مکارم شیرازی هم روز بعدش بیان کرد و هشدار داد که در صورتی که جلوی فساد در کشور گرفته نشود، مردم خود به صحنه خواهند آمد.

و به دنبال آنان، سخنگوی قوه قضاییه هم با صراحت هدف اصلی پروژه هایی را که بعضا هر چند وقت پشت مراسم و یا مجلسی طرح ریزی و اجرا می شود را روشن ساخت و در نشست هفتگی، به خیال خودش جامعه را خبر کرد که حواسمان جمع است و لحظه ای عقب ننشسته ایم و همچنان میدان داریم؛" بعضی از آقایان فکر می کنند مملکت از دستمان در رفته است و می خواهند مسئولان نظام را تست بزنند. اما بدانند که مسئولان هشیارند و اجازه نخواهند داد تا عده ای هر کار که دلشان خواست انجام دهند."

علی ای حال چرخ پروژه ای که باید از جشنواره تئاتر ایران ساخته می شد، در رفت و مومنی از تبار بی تباران، نتوانست جلوی هوس بالا زده را بگیرد و با زور اسلحه سعی کرد دختری دانشجو را به خلوت برد تا بعد که آن کار دیگر را کرد، جان عریانش را قطعه قطعه در بیابان رها کند و با افتخار بگوید سزای مفسد فی الارض چنین است. اما نشد و چقدر بدشانس بود این محافظ مومن که دختری را نشانه گرفت که سری نترس داشت و با جرئت و جسارتش باعث شد تا روزنامه جمهوری اسلامی قاضی بازداشت کننده محافظ مومن را شجاع بنامد. به حتم اگر جسارت دختر نبود و جانش گرفته شده بود تا شاهد دادگاه نباشد، به جای قاضی دادگاه، محافظ مومن، شجاع خوانده می شد و خون دختر مباح.

دختر جوان ناخواسته پروژه سازمان یافته محافظه کاران را نیمه کاره گذاشت و تا حدود زیادی زهرش را گرفت و توطئه، تنها به بازداشت 24 ساعته و برکناری چند مدیر و معاون ختم شد وگرنه که قصد بود از آن پیراهن عثمانی درست شود که دولت که می ماند برای باند شریعتمداری، فشار اجتماعی را دو برابر و با حکمی تمام فرهنگسراها و جشنواره های فرهنگی– هنری را تعطیل کنند. کاری که مدتهاست در سر دارند و می خواهند در دولت خاتمی اجرایش کنند تا بگویند آنقدر در این دولت فساد شد تا مجبور به بستنش شدیم. و بازگشایی اش را به دولت مورد نظر آتی خود واگذارند تا در کنار رفاه نسبی اقتصادی که در دستور دارند، به تبلیغ برای حکومت یکدست خود بپردازند. درست همان کاری را که با خرید خدمت سربازی کردند و به مجلس ششم اجازه ورود به این وادی را ندادند تا در دولت بعدی به اجرا گذارند و به مردم حالی کنند که اگر قرار باشد کاری برایتان صورت گیرد، این کار از دست ما ساخته است و اصلاح طلبان و غیره هیچ کاره اند.

همان طور که عادل خان و دارودسته اش می خواهند و به نماینده بروجرد هم تذکر دادند که زیاد بازش نکند تا اگر قسمتی شد، در خلوت خویش- مثل همیشه- خود چنین خواهند کرد، ما نیز بیش از این بازش نمی کنیم. یعنی نمی توانیم که ما خود نیز از نظر حکومت، جمله مفعولانیم.

Saturday, December 11, 2004

من هم يك چوب خط دارم

1383/09/21
هر روز بعد از اينكه دو سه ساعت از ظهر مي گذرد، براي رفتن به روزنامه، شال و كلاه مي كنم. مسافت چند كيلومتري را هم پياده طي مي كنم تا خود را به ايستگاه اتوبوس برسانم. اين مسافت عادتم شده است. در راه مشغولياتي براي خود درست كرده ام. اول راه، به سايه بام ها نگاه مي كنم تا فرقش را با روز و روزهاي قبل بسنجم، چقدر تغيير كرده است و در آن روز چند دقيقه زودتر يا ديرتر از روز قبل به سمت روزنامه حركت كرده ام. در واقع يك نوع سرگرمي برای خود درست می کنم. بستن ساعت به دست، اساسا برايم بي معني شده است. بعد، گلها و درختان را نشانه مي گيرم؛ سلام و احوالپرسي با شمشادها مي كنم و از محيط اطرافشان سئوال مي كنم. مثلا، امروز آن پيرمرد سرزنده دونده را ديده اند يا نه؛ و يا احوال آن پيرزن كيسه باف كه هر روز صبح تا ظهر در ايستگاه ميني بوس مي نشيند تا چند ليف و كيسه حمام بفروشد را چطور ديده اند.

اما همه اينها بهانه است تا زمان و مسافت را حس نكنم و زودترخود را به تقويم زندگي ام برسانم و خطي بر آن بكشم. خطي بر ذهن زني ميان سال به سن مادرم. كارمند دولت است و هر روز بعد از ظهر كه من از خانه خارج مي شوم، او با بقچه اش راهي خانه است. مسافتي كه هر روز پياده طي مي كنم، او نيز در بازگشت از كار تا خانه مي پيمايد. نمي دانم، شايد مثل من پول تاكسي ندارد؛ يا نه، همانند مادرم پياده روي را در سني كه هست براي سلامتي مفيد مي داند. هر چه هست براي من تقويم است. تقويم زندگي ام تا يادم باشد كه يك روز پر كار را مي خواهم شروع كنم.

وقتي تقويم زندگي ام از دور پيدايش مي شود، سر به زير دارد تا موقعي كه همديگر را ببينيم. خسته كار روز است و كيف و بقچه اي براي نهار همراهش. آنها را به سختي مي كشد اما هنگامي كه در صورتش نگاه مي كنم لبخندي بر لب دارد. اوايل كه مي ديدمش، صورتش پر از سئوال بود كه چرا اين موقع سر كار مي روم. مي دانست كه سنم به محصل نمي خورد و سر و وضعم كارگريست، اما جوري وانمود مي كرد كه تا به حال كارگر شب كار نديده است. برايش جالب بودم؛ شاید هم پیش خودش گفته که چه جالب، زمانيكه همه به خانه هايشان مي روند، كساني مثل من هم هستند كه تازه به سر كار خود مي روند."

رابطه ای غریب اما به تعریفی دوستانه بين من و او برقرار شده است. رابطه اي بدون كلام. البته بايد زندگي در جامعه اسلامي را به ياد داشته باشيم و علاقه را - هر چند علاقه مادر و فرزندي باشد- در خود کنترل كنيم. يك بار ديدن مطابق قانون شرع را رعايت مي كنيم و با همان نگاه، بدون رد و بدل شدن كلامي، در دل، سلامي به يكديگر مي كنيم. ولي فقط همين و بقيه را در ذهن دنبال مي كنيم. چون بيش از اين، ممكن است روزي دردسر شود و گويند چون نگاه به محصنه كردي، پس عين زناي محصنه كردي. آخر می گویند غير مادر و خواهر، بقيه نامحرمند و هر چقدر جاي مادري و خواهري بگذاري، باز هم نامحرمند و اگر سلام کردی و علیکی شنیدی، عقوبت دارد سخت؛ داني كه. پس براي اينكه نزد مومني سوء تفاهم ايجاد نشود و مهدورالدم نشویم، بدون كلام از كنار يكديگر مي گذريم. خب چه مي شود كرد؛ شايد لذتش در همين فاصله است تا همواره تقويم زندگي ام باشد.

آن زن جاي مادرم است و اتفاقا بسيار شبيه به مادرم. چهره اش به همان ماه رويي مادرم است. زني دوست داشتني كه حتما بچه اي هم دارد همسن من. اگر يك روز نبينمش، آن روزم انگاري چيزي كم دارد؛ مثل همين چند روزه كه براي تعطيلات به كناره درياي شمال رفته بودم تا كمي از فضولات ذهني ام را در دريا بريزم، احساس مي كردم روزهايم كامل نمي شوند و اين چند روز را خارج از تقويم مي گذرانم. او تقويم زندگي ام شده است و من نيز تقويم او. هر روزي كه همديگر را نمي بينيم، فردايش، با يك ولعي سعي مي كنم سر موقع از گذرگاه هر روزه رد شوم تا ببينمش. با زبان بي زباني خبرش كنم كه درست است كه ليلي ام نيستي و برايم همانند مادري، اما دوست دارم تا چوب خطم باشي و من هم چوب خط ات تا به ياد داشته باشيم كه امروز مان، روز دیگریست و ادامه ديروز نيست و خرافات خورانده شده به جامعه، هنوز نتوانسته است روحمان را تسخير كند و در تاريخ رو به عقبش، فرو برد و ما را به جهل و روزمرگي بياندازد. حس می کنم كه او نیز تمام حرف هايم را دريافت و فركانس هايش را منعكس و مرا با اتفاقات زندگي اش دنبال مي كند. حس می کنم خوب و بد روزهايش با من شمارش و تكميل مي شود.

نمي دانم. شايد همه این حس ها، توهمی باشد و تماما خيال بافي يك طرفه؛ اما مي خواهم در همين خیال باشم كه او نيز به من احتياج دارد و هر روز خطي بر تقويم زندگي اش رسم می كند. اگر هم غیر این باشد مهم نیست. برايم اهمیت ندارد كه مرا تقويم خود نداند؛ همین کافیست که من به او نياز مبرم دارم و ازو تقويمي در ذهن ساخته ام، خوش سيما، تا روز موعود شاهد گيرم و فغان كنم كه ما روزگاري جوان بوديم وعشق، يكي از نيازهاي اصلي و اولیه انسانی مان بود. اما يك روز را هم با عشقی واقعي نگذرانديم؛ یعنی نگذاشتند که بگذرانیم. به یاد آوریم آن روزهایی را که وقتی ليلي را از ما گرفتند و در چارقد حبس اش كردند و دیگر عشق ها را در ما كشتند تا آموزه هاي ايماني را از ياد نبريم، توانستيم گل و گياه و حتي مادري را چوب خط ذهنمان كنيم تا "عشق" را به کمال از ياد نبريم و به روي پدر و مادرانمان و حتي حكومتيان هم نياورديم كه متفاوت از همه هم نسلان خود بر روي اين كره خاكي، از همان نوجواني، پژمرده شديم.

همین برایم کافیست که از او تقويمي در ذهن ساخته ام، خوش سيما، تا روز موعود شاهد گيرم و فغان كنم.

Monday, December 06, 2004

اين نيز عيان شود

1383/09/16
تجمع اعتراضي انجمن صنفي روزنامه نگاران كه قرار بود در سالن كاخ دادگستري برگزار شود، به حالت تعليق درآمد و اعضاي هيات مديره اش در جلسه اي فوق العاده به اين نتيجه رسيدند كه تا اينجا كافيست و بايد دست نگه داشت.

اعلام رسمي تجمع در جبهه مقابل و به نوعي گفتني، سر در دهان شير مغرور قرار دادن، خود نوعي جسارت است كه تا امروز از هيچ يك از حزب ها و گروه هاي متولد شده بعد از دوم خرداد سر نزده است. همين كه جسارتي كسب شده و جرئتي پيدا كه صدايي را در قفس شير بلند كنند، خود پيشروي بزرگي است و از آن بزرگ تر مرعوبيت و واهمه قوه قضائیه از گستردگي و بازتاب جهاني آن. نامه اي كه يك روز قبل از تجمع، از طرف سعید مرتضوي - دادستان تهران- در سايت هاي خبري منتشر شد، ترس محافظه كاران حكومتي را به خوبي نشان می دهد.

آزادي سه وبلاگ نويس همه خواست انجمن صنفي روزنامه نگاران و انجمن هاي حامي نبوده و خواست هاي ديگري نيز در فراخوان آمده بود. اما ترمز محافظه كاران روشنفكر را در اين مقطع بايد درست دانست و اين بار بوي زيادي از محافظه كاري ندارد. اگر كمي سياسي تر انديشيده شود، به اين نتيجه مي رسيم كه با توجه به اينكه فراخوان انجمن، اولين حركت جدي خارج از عادات قبلي بود( يعني برگزاري مجالس اعتراضي بي ثمر در جبهه خود) که به دنبال آن عقب نشيني محسوسی را از طرف قوه قضائيه به همراه داشت، ( بر خلاف رفتارهاي پیشین كه توام با نوعي بي اهميتي و دهان كجي بود) براي شروع مي تواند كافي باشد؛ البته تنها براي شروع. در سه سال گذشته هر بار كه انجمن براي سالروز و يا مناسبتي تجمعي بر پا مي كرد، ضرر و هزينه برگزاري مراسم را نشريات و روزنامه نگاران مي پرداختند. همان روز و يا فردايش، روزنامه اي بسته مي شد و اگر روزنامه نگار موجود در ليست سياهشان، خارج از بند بود، سريعا احضار و يا بازداشت مي شد؛ سياستي كاملا لات منشانه. براي مثال؛ روزي، روز خبرنگار است! پس فلان روزنامه بايد همان روز بسته تا كمي پوزه ها ماليده شود. براي روزنامه نگار در بندي مراسم گرفته مي شود؛ پس دو تن ديگر را به بند بايد كشيد تا عبرت ديگران شود.

در تمام مناسبت ها و مجالس قبلي شاهد همين رويه و اتفاقات بوديم. اما هنگامي كه بحث، صور ديگر به خود گرفت و اعتراض انجمن از چهار ديواري سالن ساختماني خارج شد و به اصطلاح مشتي به تهديد گره، طرف مقابل حساب كار را گرفت. تنها تهديد به برگزاري تجمعي اعتراضي در سالن دادگستري چنان محافظه كاران حكومتي را به لرزه انداخت كه سه وبلاگ نويس را سريعا آزاد كردند. براي جبرانش هم از هر كدام توبه نامه اي منتشر كردند كه بگويند آنها از كرده خود پيشمان شدند و آزاديشان ربطي به تجمع وعده داده شده انجمن ندارد. بگذريم از حنيف، پسر مزروعي – يكي از بازداشت شدگان اينترنتي - كه توبه نامه اي ازو نتوانستند منتشر كنند كه مي دانند نه خود مرعوب مي شود و نه پدرش سازش مي كند. نيك مي دانند كه انتشار توبه نامه از حنيف، يعني بي انعطافي مشهور پدر و آن چنان فاش گويي كه هزينه اش قابل پرداخت نيست و حداقلش به باد رفتن پروژه اعتراف گیریست. هر چند که پروژه توبه نامه نویسی مدتهاست رنگ خود را از دست داده است.

نتيجه فراخوان، محدود به آزادي سه وبلاگ نويس شد و آزمايش مثبتي بود براي حركت هاي آتي. ولی گروهي كه اندك هم نيستند معتقدند كه سالهاست تمامي گروه ها و اپوزسيون هاي داخل كشور تا اين مرحله رفته اند و در گذرگاه هاي بعدي جاي پايي باقي نگذاشته اند. فراخوان های اینچنینی تکرار آزموده هاست و اثری ندارد. پشت اين واقعه، محافظه كاران روشنفكر می گویند حداقل پيروزي را بدست آورده ايم و كافيست و بعدش، تنها بگير و ببند هست و درگيري و خونريزي؛ خوشحالي شان هم به همان حد شادمانی باند شريعتمداري است از چاپ ندامت نامه ها. هر دو طرف خود را پیروز میدان می دانند. یک طرف بردش را در دموکراسی حداقلی می بیند و نشئه آن است و طرف دیگر ذوق اعتراف باند گرفتار شده به اصطلاح جاسوسی برای رهبری دارد.

اما در مقطع کنونی، اين گروه را بايد به تامل بيشتر دعوت كرد و به آينده نزديك ارجاع داد و ديد تا انجمن صنفي روزنامه نگاران در اقدامات بعدي خود، چگونه قدم در زمين هاي پا نگذاشته مي گذارد و چطور شور و شوق در بين جامعه جوان ايران ايجاد مي كند. آيا همچنان مثل گذشته پايبند به نصايح چريكان پير و محافظه كاران روشنفكر متعادل نما مي ماند يا با نتايجي كه از فراخوان اخير خود كسب كرد، به پيشروي ادامه مي دهد؟

اين نيز در آينده نزديك عيان مي شود.

Saturday, December 04, 2004

حرکتی جسورانه

خبر آزادي سه روزنامه نگار و وبلاگ نويس جاي خوشحالي دارد اما علت آزاديشان خوشحالي ديگري را مي جوشاند.

نزديك به دو ماهي بود كه دو نفر از سه روزنامه نگار آزاد شده، در بند بودند و نه دولتمردي به صورت رسمي و شفاف بابت دستگيريشان اعتراض كرد و نه گروهي به صورت جدي پي گير، الا انجمن صنفي روزنامه نگاران كه بعد از چند نشست و بيانيه اعتراضي، بالاخره عزم را جزم كرد و اين جسارت را به خود داد تا نشست اعتراضي اش را از چهار ديواري ساختمان روزنامه نگاران خارج كند و براي نخستين بار به كاخ دادگستري بكشاند
.




اين تجمع اعتراضي اثر بسيار مي گذارد. تجمعی کوچک است و همانند اعتراض گسترده مردم اوكراين نيست كه فراگير جامعه باشد و همه اقشار را به اعتراض آرام بكشاند و تنها قشري از جامعه را كه روزنامه نويس هستند و در كار فرهنگي، به ميدان مي آورد، اما اثرش كمتر از آن نيست. نهادهاي وابسته به دادستاني تهران، اميد معماريان و شهرام رفيع زاده و محبوبه عباسقلي زاده را آزاد كردند تا كمي از فشار انجمن بكاهند و آنان را از برگزاري تجمع در كاخ دادگستري منصرف كنند؛ اما به نظر مي رسد كه فقط به برگزاري تجمعي با شكوه تر و راسخ تر كمك كرده اند. چون آزادي هاي اخير همه خواست انجمن صنفي روزنامه نگاران نبوده و نيست و از طرفی دیگر هم انجمن بنا دارد حرکت اعتراضی جديدي را آغاز کند و آن را به وجوه دیگر گسترش دهد.

علی ای حال، نتیجه اين نوع فشارها و آزادي هاي ناشي از آن، علاوه بر دل گرمي و پر رنگ شدن اميد در بين قشر جوان جامعه، اثر جنبش هاي مدني توام با استراتژي رو به جلو و بي هراس از عسس، درگيري و ضرب و شتم و آشوب در جامعه را نشان مي دهد كه يك تلنگر جدي توام با جسارت، چه پيروزي هاي دموكراتيكي را مي تواند نصيب جامعه اي استبداد زده كند.

Friday, December 03, 2004

وب نامه را بستند

1383/09/12
سایت وب نامه چند ماهی بود که ساکت مانده بود . نه من وقت داشتم وبلاگ نویسی کنم و نه شرایط مهیا بود.این سکوت تا آبان ماه طول کشید که تصمیم گرفتم دوباره راهش بیاندازم. حقوق یک ماه کارم را دادم بابت طراحی و اجاره فضا و دیگر ملزومات سایت. با چه زحمتی آنرا راه انداختم. اما یک هفته از شروع مجدد وب نامه نگذشته بود که متوجه شدم سایت را بسته اند. حتی کلمه عبور فضای ذخیره اطلاعات سایتم را هم عوض کرده بودند تا نتوانم محتویات سایت را منتقل کنم. به شرکت اجاره دهنده فضای اینترنتی زنگ زدم و از آنها علت بسته شدن وبلاگ را پرسیدم. به تندی جواب دادند که سایت شما سیاسی است و از نهادی نظارتی با ما تماس گرفته اند و تهدید کرده اند که اگر می خواهید شرکتتان را تعطیل نکنیم، جلوی فعالیت وب نامه را بگیرید. به آنها گفتم که شما با چه حکم و مجوزی این کار را کردید كه جواب شنيدم كه نمي توانيم بخاطر سايت شما يك شركت را تعطيل كنيم. از اين گفته بسيار عصباني شدم و برفور زنگ زدم به خبرگزاري رسمي كه مديرش از همكاران قديمي ام هست. گفتم فلاني جريان اين است و چه كنم؟ گفت: الان ما خبر دستگیری وبلاگ نویسان را به زور منتشر می کنیم؛ چه رسد به اینکه بخواهیم توقیف شدن سایت شخصی را خبر کنیم. جوابش دادم که مگر بستن یک سایت بدون حکم و اجبار کردن به اینکه برای راه اندازی سایتی باید مجوز دریافت شود، عملی غیر قانونی از نظر شما محسوب نمی شود که جواب درستی نگرفتم. فردایش هم به سایت گویا نامه ای نوشتم و از آنها کمک طلبیدم که مورد توجه قرار نگرفت.
به هر حال بعد از گذشت چند روز، تصمیم گرفتم "وبلاگ وب نامه" را در بلاگر راه اندازی کنم و فعلا بدون امکان دسترسی درست به قرار دادن عکس در این وبلاگ، به وبلاگ نویسی ادامه دهم. برای من که عکس و عکاسی عشق است و مطلبی را بدون عکس نمی خواهم، نداشتن امکان عکس گذاری در وبلاگ امری بسیار سخت است و دشوارتر از آن طراحی تحمیلی شکل وبلاگ است که فعلا باید تحملش کرد تا روزی که حقوق دو ماه عقب افتاده روزنامه را دریافت و فضای جدیدی از سرورهای خارج از کشور اجاره کنم تا سایت وب نامه را بتوانم مجدد راه بیاندازم.
سراینده خوش لحن گوید:
هنگامی که مرمر جان ها را می ساییم
تا با درخشی شگرف جلوه کند
و بر انگشت دل ها، می دمیم
تا با فروغ پیکار بتابد،
نباید از رنج نژندی خیز و ملال افزا
پرهیز داشت.
درود بر بردباری پی گیران
دوست دارم
چون پشگان سمج با نغمه مکرر
به سوی آماج بروم،
تا آنجا که سیلی سرنوشت نابودم کند،
و یا چون موران دلاور
به بارهای گران تاخت برم
تا آنجا که گام گذرنده زمان
مرا فرو مالد.
احسان طبری