Wednesday, June 29, 2005

نقد كوتاه اميد و پاسخ من

1384/4/8
دوست عزيزم، اميد معماريان كه بسيار دوستش دارم و روزنامه نگار بامطالعه اي مي دانم‌اش، نقد كوتاهي بر يادداشت قبلي ام نوشته و آن را قضاوت عجولانه دانسته است. من هم در پاسخ، كامنتي را در پي مطلبش گذاشتم و از او خواستم تا تصوير جامعي از جنبش دموكراسي خواهي در ايران به من ارائه كند.
نقد كوتاه اميد و همچنين پاسخم را در ذيل مي آورم.

نقد اميد:
یک کمی شتاب زدگی
اندک اندک که از انتخابات فاصله می گیریم محتمل بودم چنین پدیده ای در جامعه ایرانی بیشتر از پیش نمایان می شود. دوستان از برج عاج های بیرون می آیند و خود همه پنداری عمومی جایش را به تامل می دهد. برخی از دوستان خبر از ورود به جامعه مدنی می دهند که اساسا خیلی خوب است اگرچه از ادبیات جامعه سیاسی استفاده می کنند و به گونه ای صحبت می کنند که با ورودشان جامعه مدنی تازه قرار است شکل بگیرد در حالی است که سالهاست افراد بسیاری در حوزه های مختلف در آن مشغول به فعالیت هستند ودستاوردهای درخشانی هم در حد وحدود جامعه مدنی کم خون ایرانی دارند.
با این وجود به نظرم هنوز حوزه سیاست ورزی ر درجامعه ایرانی پایان نیافته است وفعالان جامعه سیاسی می توانند نقش مهم تری را در این سالها ایفا کنند. برخی از دوستان از آموزش واین جور چیزها صحبت می کنند که به نظرم شتاب زدگی خاصی در آن به چشم می خورد. البته که آموزش در هر سطحش ودر هر موقعیتی برای مردم وبه خصوص جوانان خوب است ولی اینکه چطور نیروهای سیاسی در ظرف ۵روز عطای فعالیت سیاسی را به لقای آن می بخشند اندکی عجولانه به نظر می رسد. شاید بهتر باشد یک تحلیل استراتژی صورت بگیرد وبر اساس نیازهایی که در جامعه وجود دارد وظرفیت های موجود فعالیت هایی طراحی شود.
در میان دوستان فرهاد جان نمی دانم چرا اینقدر بی تابی می کند. آنقدر هم بد نشد والله. کنش هایی در این سطح متناسب با واقعیت های اجتماعی و ظرفیت های موجود شکل می گیرد. به قول یکی از نویسندگان خوب، حداقل خوب است که با صورت مساله ای به نام جامعه ایران آشنا شد.
این شتاب زدگی در این که چه باید بکنیم ویا اینکه چه باید می کردیم وچها که نکردیم وحرف هایی از این دست تنها فرصت تامل کردن را از ما می ستاند .همین

پاسخ من:
اميدجان، من هم با سخن بهنود كاملا موافقم. درست مي گويد اين ميرزا. اتفاقا مي خواهم بگويم كه بهنود نشان داد با اينكه چند سالي ست كه از وطن دور افتاده اما واقعيت جامعه را هنوز به خوبي درك مي كند. در ابتداي گفت و گويش با حسين درخشان هم به اين نكته به خوبي اشاره كرد كه انتخاب احمدي نژاد براي جنبش دموكراسي خواهي بهتر شد. اما صحبت من در يادداشتم چيز ديگري بود؛ تمام حرفم اين بود و هست كه اكثريت جامعه ايران در اين انتخابات نشان دادند كه به دنبال دموكراسي نيستند. نان شب را واجب تر مي دانند. همين، تمام. نه به دنبال اين هستم كه جامعه را سرزنش كنم كه چرا به اصلاح طلبان راي ندادند و نه تحقير كه شما به نوعي شتابزدگي مي دانيد. از انتخابات اخير بايد نتيجه گرفت و پذيرفت و واقعيت هم دارد كه تنها ده الي نهايتا پانزده درصد مردم ايران به دنبال دموكراسي هستند. اگر شما اين ميزان را بيشتر مي دانيد، خواهش مي كنم با دليل و ضمنا با تعريف جامع از دموكراسي خواهي، برايم تشريح كنيد تا قانع شوم كه هنوز عجله مي كنم.
با احترام

Tuesday, June 28, 2005

درسي كه از اين انتخاب گرفتم

1384/4/7
با اينكه تازه از سفر برگشته ام اما هنوز احتياج به استراحت دارم. يك روز مانده به مرحله دوم انتخابات رياست جمهوري نهم براي اينكه خستگي ناشي از احساس شكست در انتخابات دور اول را از تن بيرون كنم، به اعماق جنگل‌هاي غرب مازندران رفتم؛ كلبه اي وسط جنگل كه جز وسايل اوليه مورد نياز زندگي در آن نبود. نه راديويي داشت و نه تلويزيوني كه بشود اخبار انتخابات را دنبال كرد. راستش قصدم هم همين بود كه از وقايع دور باشم. به خيالم نتيجه انتخابات مشخص بود و تبهكار كهنه كار، رئيس جمهور آينده ايران.
همين خيال را تا بامداد روز شنبه داشتم و راحت مشغول بازسازي روحم بودم و صداي خوش پرندگان جنگلي را در ذهن ضبط مي كردم و تصاوير محو و بهشتي ناشي از ريخته شدن مه بر درخت ها را برمي داشتم. با اينكه سعي مي كردم تمام مدت به سياست و انتخابات فكر نكنم و بگذارم زيبايي طبيعت مرا تسخير كند اما باز گه گاهي فكرم به آن سمت مي رفت و پريشانم مي كرد. دست خودم هم نبود. پنجشنبه و جمعه را تقريبا به همين حال گذراندم تا شنبه صبح اول وقت كه ديگر طاقت نياوردم. خودم را به آبادي رساندم و از دو محلي، نتيجه انتخابات را پرسيدم. نحوه پرسش ‌ام هم جالب بود؛ پرسيدم، هاشمي با چه ميزان اختلاف از احمدي نژاد پيش است؟ آن دو پيرمرد با لبخندي پاسخ دادند كه پسر اين دزدمرد بايد روزي بازنشسته شود كه شد و تنها نصف راي احمدي نژاد را آورد. اول گمان كردم بناي شوخي دارند و مزاح مي كنند اما وقتي تاكيد كردند كه راديو اعلام كرده كه از بيست و دو ميليون راي شمرده شده، آراي احمدي نژاد پانزده ميليون است، خشك شدم؛ شگفت زده از نتيجه آرا؛ آن شك آني كه از چوپاني گرفته بودم، واقعيت يافت.
صبح روز قبل، ساعتي مانده به شروع زمان راي گيري، بالاي تپه اي برآمده از جنگل نشسته بودم. چوپاني هم آن طرف تر نشسته بود و گله اش را مي پائيد. كسي در دلم گفت كه اين عاقل مرد حرف براي گفتن دارد به همين خاطر جلو رفتم و بعد از سلام و تعارفات اوليه و گفت و گو درباره زيبايي هاي طبيعت و منطقه، حرف را به سياست كشاندم. از او پرسيدم راي مي دهد يا خير كه جواب داد، بعد از بيست و پنج سال مي خواهد طرف هاي بعد ازظهر برود مسجد آبادي و راي دهد. گفتم خوب، حالا كه مي خواهد راي دهد، چه كسي را انتخاب كرده است كه برفور اسم احمدي نژاد را آورد. چوپان ميانسال اعتقاد مذهبي سرسختانه نداشت و از صحبت هايش هم مي‌شد فهميد كه تنها به مقدسات احترام مي گذارد، اما تصميم داشت به احمدي نژاد راي دهد. گفتم هاشمي را تائيد نمي كنم اما حالا كه مي خواهي راي دهي اين نكته را گوشزد كنم كه احمدي نژاد هم دستش به خون آلوده است و يك فاشيست به تمام معني كلمه است. چوپان نگاهي كرد و گفت كه كاري به كارهاي گذشته احمدي نژاد ندارد و برايش مهم نيست كه او يك افراطي مذهبي ست. همين بس كه او عدالت خواه است و پشتيبان فقرا.
چوپان با خشمي كه حرارتش به صورتم مي خورد، ادامه داد كه احمدي نژاد اگر پيروز شود، آويزان مي كند پولدارها را. حتما پائين آبادي را ديده اي كه اين سرمايه دارها چه كرده اند. بهترين مناطق را مفت از روستائيان خريده اند و چه ويلاهايي ساخته‌اند. مي داني آن دو ويلاي اول جاده براي كيست؟ براي فائزه، دختر رفسنجاني ست. در دره روبرو هم كه خواهرش ويلا نساخته، كاخ ساخته؛ خب اين ها سرمايه از كجا آورده اند؛ از حق من و تو ساخته اند پسرجان. اين احمدي نژاد ريشه آنان را مي سوزاند. مي دانم اهالي چند آبادي اطرف هم به احمدي نژاد راي مي دهند و مطمئنم او رئيس جمهور مي شود.
پيش بيني چوپان در صبح روز انتخابات درست از آب درآمد. حتي راي ريخته شده براي احمدي نژاد در استان مازندران تقريبا دو برابر آراي هاشمي شد. آن چوپان تنها چند روستاي فقيرنشين اطراف خود را ملاك قرار داده بود و دريافت‌هايش فقط بر اساس شنيده‌ها بود. اما ديدگاهش درست بود و نتيجه را بخوبي حدس زده بود. چون ساير روستاهاي كشور و حتي مناطق جنوبي نشين و فقيرنشين شهرها به احمدي نژاد راي دادند و نشان دادند كه اگر بنا باشد دو فاكتور اعتقادات ديني و نيازهاي اقتصادي در پيروزي احمدي نژاد ملاك سنجش قرار گيرد، نياز اقتصادي مقدم تر است و عامل اصلي پيروزي احمدي نژاد در انتخابات نهم رياست جمهوري.
آمارها نشان مي دهد كه تقريبا چهل درصد مردم كشور به شعار عدالت احمدي نژاد اعتقاد پيدا كرده اند؛ وعده سركوبي آقازاده ها را جدي گرفته اند و برنامه برچيدن رانت خواري را حتمي و عزم احمدي نژاد را در برخورد با سرمايه داران قطعي مي پندارند. يعني چهل درصد جامعه ثابت كردند كه بهبودي وضعيت اقتصادي و معيشتي شان در اولويت بايد باشد تا بهبودي وضع آزادي هاي سياسي و مدني. در اينجاست كه بايد بگويم درسي كه از انتخابات اخير گرفتم، همين نياز است؛ آشنايي واقعي با خواست هاي اصلي جامعه امروز ايران كه از جنس خواسته آزاديخواهان نيست. يعني در ايران هنوز زود است استقرار دموكراسي. اول شكم ها بايد سير شود، چشم و دل ها بايد ارضاء شود، بعد كلاس هاي فرهنگي برگزار؛ در واقع يك سير كاملا قهقرايي را جامعه در بيست و شش سال گذشته طي كرده كه نشان مي دهد ظلم طبقاتي به قدري اختلاف و كينه در دل لايه‌هاي متوسط رو به پائين جامعه انداخته است كه اولا جبران مكافات مي خواهند و بعد انتقام از طبقه سرمايه دار؛ حال به هر نحوي كه مي‌خواهد باشد و توسط هر شخصي كه اعلام شود. اينجاست كه احساس خطر حاكميت فاشيسم در جامعه كاملا از بين مي رود و تنها انتقام لايه هاي مختلف جامعه از يكديگر برآيندي از خواست‌ها مي شود كه در اين حالت معمولا جامعه به سمت يك انقلاب خونين حركت مي كند.
به هر حال اين انتخابات دستاورد بزرگي برايم داشت و من را به اين نتيجه رساند كه سالها در توهم آزاديخواهي اكثريت جامعه بوده‌ام. دموكراسي در اين ديار فعلا خريدار ندارد؛ كالاي لوكسي است كه مثل بسياري از اجناس گران قيمت ديگر، تنها قشر خاصي توان خريدش را دارند؛ اين قشر را من در حدود ده درصد جامعه مي دانم. تكليف چهل درصد جامعه كه روشن است. مي ماند پنجاه درصد ديگر كه آن هم به دو دسته تقسيم مي شوند؛ يك دسته كه تنها دغدغه دخل خود دارند و ثبات اقتصادي مي خواهند و از كنار اين حكومت روز به روز فربه‌تر مي شوند و دسته ديگر كه طبقه متوسط فكري جامعه را تشكيل مي دهند و از ناراضيان اين حكومت هم هستند، ترجيح مي دهند خانه نشين باشند و فقط سران نظام را از خانه لعن و نفرين كنند و نقشه تغيير حكومت اسلامي را جلوي گيرنده هاي ماهواره اي بچينند و مشاركت براي اصلاحات دموكراتيك را تحريم كنند. بنابراين به دنبال تجربه توهم زدايي، بعد از اين هيچ انتظاري هم نخواهم داشت از جامعه اي كه تنها ده درصدش دغدغه آزادي بيان دارند كه به نظرم استقرار دموكراسي در حال حاضر رويايي بيش نيست.

Thursday, June 23, 2005

آخر اين سناريو نوشته مي شود

1384/4/2
همه ما حداقل يك بار فيلم هاي هاليوودي را ديده ايم و هيچ کداممان با سبك فيلم هاي امريكايي غريب نيستيم. مثلا فيلمي با اين مضمون كه دختر و پسري همديگر را دوست دارند و عاشق يكديگرند. اما در اين میان، گرفتار باند مخوف و رئيس تبهكارش شده و در درگيري هاي بسيار در طول فيلم، گروگان باند مي شوند. رئيس شان دختر بیچاره را به چنگ مي آورد و به دختر هشدار مي دهد كه اگر اجازه عشق بازي با او را ندهد، جلاد سر پسر را از بدن جدا خواهد كرد. دختر درمانده مي شود كه چه كند و چطور مي تواند پسر را از دست سیاف نجات دهد. اگر تن‌اش را به رئيس باند واگذار نكند قطعا عشق اش را با دستان خود كشته است و اگر تسليم شود، عفت و عصمتي ديگر ندارد؛ مي ماند كه چه كند. از طرفي ديگر اين احتمال را هم می دهد كه بعد از سوءاستفاده، ممکن است رئيس باند دستور قتل نامزدش را به جلاد دهد و يا او را به كناري رانده و شخصا انتقام از رقيب سرسخت و مزاحم بگيرد. اين قسمت داستان معمولا عجيب مهیج مي شود.
حالا انتخاباتي كه پيش رو داريم، شباهت همين داستان را گرفته و به همين ميزان حساسيت رسيده است. آزادي [كه همان نقش پسر است] در چنگال فاشيست جلادي [احمدی نژاد] گروگان افتاده كه تيغ سركوب را بر گلويش قرار داده و رئيس باند هم كه همان هاشمي ست، تمكين اصلاح طلبان را مي خواهد.
البته در انتهاي اكثر فيلم هاي هاليوودي با مقاومت جسورانه دختر، ورق برمي گردد و در جدالي قهرمانانه كه پيش مي آيد، رئيس باند در نهايت مغلوب مي شود و پسر آزاد؛ اما براي داستان ما كه نه قهرماني دارد و نه حركت معقولي از مدعيان آزادي سر مي زند، آخر فيلم متفاوت است. آنان كه آزادي مي خواهند، عشق شان به آزادي و دموكراسي چنان است كه حاضرند هر كاري براي رهايي آزادي انجام دهند؛ حالا فرق نمي كند عقلاني باشد یا احساسي، یعنی حاضرند کورکورانه هر كاری براي امثال هاشمي انجام دهند. و سرانجام داستان را خيلي ساده می خواهند تمام كنند و آزادي را از چنگال فاشيسم رها. اما از اينجا به بعد را ديگر توجه نمي كنند كه ممكن است آخر اين سناريو جور ديگري شود؛ ممكن است آزادي توسط شخص رفسنجاني از بین برود. آن وقت است که سئوال ها پیش می آید که اصلاح طلبان چه تضميني بابت خود فروشي شان از هاشمی گرفته اند؟ چگونه مي توان مطمئن بود كه هم ملت و هم آزادي كه هر دو گروگانند، آزاد شوند؟ آيا مي توان به هاشمي اعتماد كرد كه در آينده علاوه بر حفظ آزادي هاي اجتماعی، به روشنفکری تعرض نمی كند و يا در برابر خودسري هاي فاشيسم سیاف سكوت نخواهد کرد؟ واقعا چه تضمینی وجود دارد؟ اصلا چرا باید بین هاشمی در منش و مرام با احمدی نژاد تفاوت قائل شویم و با فراموشی گذشته سیاه رئیس مصلحت نظام، تنها احمدی نژاد را فاشیست و جلاد بدانیم؟
در حال حاضر آخر اين سناريوی انتخابات نهم ریاست جمهوری را هيچ فیلم نامه نویسی نمي تواند بنويسد و در آينده هم تنها نويسنده آن، شخص رفسنجاني خواهد بود و نه هيچ كس ديگر. من كه بي صبرانه منتظرم تا آخر اين سناريو نوشته شود.

Tuesday, June 21, 2005

حمايت هاي مطلق و نقش برجسته هاي تخت جمشيد

1384/3/31
از روز يكشنبه كه بيانيه‌هاي اصلاح طلبان و چهره هاي سياسي را در حمايت از هاشمي مي خوانم مدام تصوير سربازان تخت جمشيد در ذهنم مرور مي شود. حمايت و پشتيباني مطلق چهره‌هايي كه تا ديروز شديدترين انتقادات و حملات را به هاشمي مي كردند، چه آزار دهنده شده كه از ترس تسلط فاشيسم قطار شده اند و به نوبت اعلام حمايت مي كنند، آن هم عجولانه. نمي دانم اصلاح طلبان چه موقع مي خواهند به اشتباهاتشان پي ببرند. مدام مرتكب اشتباه مي شوند. اشتباه پشت اشتباه. بهترين موقعيتي كه مي شد از هاشمي در اين هفته امتياز گرفت، از دست رفت.
مطمئنا تا امروز از اعلام حمايت حزب ها و گروه هاي سياسي از رفسنجاني، مطلع شده ايد و بيانيه بيش از صد نفر از رونامه نگاران را هم مطالعه كرده ايد. فقط مانده بودند هنرمندان و چهره هاي فرهنگي كه اين هم
"مخلص شما هستيم" آنان؛ بدون شرط و شروطي و تضميني.
نمي دانم شايد من اشتباه مي كنم. ممكن است اين همه بسيجي هاشمي، راه درست مي روند و حمايت مطلق به واقع درست است و حمايت مشروط با توجه به خطر حضور رقيبي با افكار فاشيستي معنا نداشته باشد اما نمي دانم چرا با خواندن بيانيه هاي اخير، به ياد نقش برجسته هاي تخت جمشيد مي افتم. سلطاني آن بالا نشسته و همه به پابوس آن. قدرتي مطلق كه همه را وادار كرده تا از او حمايت كنند.
به راستي، آيا اين نوع حمايت‌هاي مطلق به نوعي اقتدار طلبي در دولت آينده هاشمي منجر نمي شود؟ اين سئوالي ست كه برايم جدي شده و تنها با گذشت زمان است كه مي توانم جوابش را دريافت كنم.

خبرهای مرتبط:

جبهه‌ي اصلاحات به اتفاق آرا بر حمايت از كانديداتوري هاشمي رفسنجاني تأكيد كرد

حمايت جمعي از روزنامه‌نگاران از هاشمي

موسيقدانان كشور حمايت خود را از هاشمي رفسنجاني اعلام كردند

حمايت حقوقدانان از هاشمى رفسنجانى

عزت الله سحابى: همه افراد بايد از هاشمى حمايت كنند حتى تحريمى ها

مصطفی معین با صدور بیانیه ای اعلام کرد به هاشمی رفسنجانی رای خواهد داد

فراخوان فعالان سياسي ـ فرهنگي به شركت در انتخابات مرحله دوم رياست جمهوري

حمايت تعدادي از اقتصاددانان عضو هيات علمي دانشگاه‌هاي كشور از هاشمي رفسنجاني

حمايت تعدادي از دانشجويان و اساتيد از هاشمي

اعلام حمايت شبكه سازمانهاي غيردولتي زيست‌محيطي جوانان و نوجوانان از هاشمي رفسنجاني

ابراهيم اصغرزاده:بايد از هاشمي حمايت كرد تا اندك روزنه‌هاي جمهوريت كور نشود

شرايط بحراني و حمايت از هاشمي

جبهه مشاركت :براي جلوگيري از خطر ظهور فاشيسم مذهبي، دست خود را به سوي همه نيروهاي حامي آزادي, دموكراسي و حقوق بشر دراز مي‌‏كنیم

سازمان مجاهدین انقلاب :برای دفع خطر حاکمیت فاشیسم و فارغ از هرگونه سهم خواهی سیاسی از رفسنجانی حمایت می کنیم

Monday, June 20, 2005

نامه اي به اميد

1384/3/30
نامه اي براي دوست عزيزم، اميد معماريان نوشتم كه در بخش كامنت‌ وبلاگ‌اش گذاشتم. هنوز جواب نگرفته‌ام اما اميدوارم كه پيشنهادم را قبول كند.
اما نامه:

اميد جان سلام، شما و نزديك يك صد نفر از دوستان و همكاران نامه اي را در حمايت از هاشمي امضا كرده ايد كه در روزنامه شرق (امروز) منتشر شده.
دوست من، يك پيشنهاد دارم و نظرت را مي خواهم بدانم. قبل از آنكه متقاعد شويم به معين راي دهيم و حامي‌اش باشيم، برنامه اش را در زمينه حقوق بشر جويا شديم و پس از مطالعه و با علم به اينكه ايشان اصلاحات اساسي در دوران رياست جمهوري‌اش خواهد كرد، تصميم به شركت در انتخابات گرفتيم. درست است يا نه؟ خب اگر با مطالعه و طمانينه قبل از دور اول جلو آمديم، چرا براي دور دوم و هاشمي چنين نكنيم؟ چرا از هاشمي تضمين نگيريم؟ الان بهترين زمان است كه از ايشان تضمين بگيريم كه براي آزادي اكبر گنجي و ناصر زرافشان و ديگر زندانيان سياسي در اعتصاب غذا، اقدامات جدي و لازم را صورت دهد. در همين ابتداي كار و براي نشان دادن حسن نيت‌اش، اين تضمين ضروري ست. چرا چشم بسته و همانند لشكر شكست خورده دست هايمان را بالا ببريم و بي حساب و احساسي از هاشمي حمايت كنيم؟ به نظرم بيانيه دوستان بسيار عجولانه بود.
اميد جان، اگر موافق با اين پيشنهاد هستي، نامه اي تنظيم كنيم و با امضاي عده كثيري از چهره‌هاي برجسته و فرهيخته فرهنگي و علمي براي رفسنجاني ارسال كنيم و تا روز چهارشنبه جواب بگيريم. فكر مي كنم تا حدودي تكليف مان با هاشمي روشن مي شود، چون آزادي زندانيان سياسي مثل گنجي و زرافشان در دوران رياست جمهوري اش، اولين قدم و نشانه مثبتي خواهد بود در تغيير رويه و اصلاحاتي كه ايشان در تبليغات انتخاباتي اش همواره ندا مي داد.

Sunday, June 19, 2005

"پيروزي گزينه "بدتر" بر گزينه "افتضاح

1384/3/29
اين جام زهر گريبان ما را گرفته است و نمي خواهد رهايمان كند. از دو دهه پيش كه بنيان گذار جمهوري اسلامي اول بار به دست گرفت و نوشيد تا امروز دست به دست مي چرخد. اين جام امروز به دست نيروهاي اصلاح طلب افتاده است. بيانيه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را بخوانيد. به قول خودشان از سر ناچاري از هاشمي حمايت مي كنند و در واقع همان جام زهر را نوشيدند.
پيش گويي سياسي در ايران يك كار انتحاري ست و هر كس كه چنين كند در واقع ريسك بزرگي كرده است اما اين بار من در پيروزي هاشمي ترديد ندارم. اگر فرض بر اين بگذاريم كه تمام آراي لاريجاني و قاليباف براي احمدي نژاد سرازير شود، آراي احمدي نژاد به 12 الي 13 ميليون راي خواهد رسيد. اين را هم مي دانيم كه راي اصولگرايان در ايران تقريبا ثابت است؛ در حالي كه راي هاشمي با حمايتي كه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي از او كرده و به دنبالش ديگر حزب ها هم حتما پشيتباني خواهند كرد، رايي حدود پانزده ميليون برايش ريخته مي شود. تازه آراي يك عده از مرعوبان كه دور پيش راي ندادند و براي دور دوم از ترس پيروزي احمدي نژاد قصد دارند در انتخابات شركت كنند را محسوب نكردم.
البته اين آمارهايي كه نوشته ام بر اساس ميزان شركت در دور اول است كه معيار قرار دادم، اما از حالا مي توانم به طرفداران گزينه "بدتر" بابت پيروزي‌شان بر گزينه "افتضاح" تبريك بگويم.

Saturday, June 18, 2005

شكست مشاركتي ها و پيروزي تحريمي ها

1384/3/28
شكست خورديم، شكستي سخت. مبارك تحريميان باشد. به راحتي رياست جمهوري را از دست داديم. پايان اصلاحات بي خشونت در ايران را بايد اعلام كرد. چه دولتي مي خواهد ادامه دهنده سياست اصلاح طلبانه خاتمي باشد؟ رفسنجاني يا احمدي نژاد؟ به نظرم اپوزسيون خارج از كشور و تحريميان بيش از جناح راست احساس خوشحالي مي كنند. جناح اصلاح طلب بايد يك تجديد نظر جدي در استراتژي‌هاي خود كند؛ من باور نمي كنم كه احمدي نژاد يك شبه و با دستور امثال مصباح راي آورده باشد. اين يك حركت استراتژيك و كاملا حساب شده بود كه تا شب قبل از انتخابات، قاليباف و لاريجاني هزينه شوند و چهره اي روسپي در سياست همانند احمدي نژاد رودرروي معين قرار نگيرد. مثل سال 76 كه ناطق نوري جلوي خاتمي قرار گرفت.
اصولگرايان در ظاهر روي قاليباف و لاريجاني سرمايه گذاري كردند اما به هميشه در صحنه ها و بسيجيان دستور ديگري دادند كه آراي احمدي نژاد را بالا ببرند. يك حركت كاملا از قبل فكر شده و طراحي شده كه امكان رقابت را از معين بگيرند كه گرفتند. وقتي دو ساعت مانده به پايان راي گيري، شايعه شد كه احمدي نژاد در تهران راي بالايي آورده، عده اي كه تصميم به شركت نداشتند پاي صندوق ها آمدند و راي دادند اما اثر نكرد؛ چون ديگر مجال و زماني نمانده بود براي راي هاي احساسي.
براي هفته آينده، يعني دور دوم هم كه راي هاي احمدي نژاد ثابت است و چه بسا بيشتر هم شود و هماهنگ و حضور رفسنجاني را با خطر جدي روبرو كند. به هر حال هر چه كه بود و شد، معين بازنده شد و اين شكست عواقب ناخوشايندي براي مردم خواهد داشت.

Friday, June 17, 2005

روز بيابان‌ زدايي مبارك باد

1384/3/27
مي دانيد امروز، بيست و هفتم خرداد ماه مصادف با چه روزي است؟ مصادف است با روز جهاني بيابان زدايي. امروز در ايران، آناني كه مي خواهند در همه عرصه ها از جمله در عرصه فرهنگي، اقتصادي و سياسي بيابان زدايي شود، از خانه ها بيرون آمدند و در صف راي گيري ايستادند و آراي خود را به صندوق‌ها ريختند. من هم چنين كردم و اول وقت، به نزديك ترين حوزه اخذ راي رفتم و راي خودم را به نام معين در صندوق انداختم. اما وقتي به خانه برگشتم و پاي تلويزيون نشستم، مصاحبه مقامات حكومتي با خبرنگاران صدا و سيما آتش به جانم انداخت. از قبل هم مي دانستم كه ايشان چه مي خواهند بگويند، ولي دست خودم نبود و حرارتم بالا زد. آنان هر راي ريخته شده را به نفع خود خواندند و آن را تائيدي بر نظام اسلامي تلقي كردند كه ولايت فقيه بر آن تسلط دارد. البته اين گفته‌ها كوچك ترين خللي به آنچه كه اعتقاد دارم و به خاطرش راي دادم وارد نكرد، اما خب شركتم در انتخابات نهم رياست جمهوري همانند جام زهري شد كه بنيان گذار جمهوري اسلامي دو دهه قبل نوشيد.
باري، راي دادم و برگه را به نام معين در صندوق انداختم و اميد دارم كه معين در انتخابات پيروز شود و دولت‌اش ادامه دهنده راهي باشد كه خاتمي نتوانست و در نيمه راه رهايش كرد. اصلاحات خاتمي مرد، اما مقدمه اي شد براي اصلاحاتي ديگر كه با تجربه از گذشته، مي خواهد قدم‌هاي بزرگ‌تر و اساسي‌تري با دولت معين برداشته شود.

Thursday, June 16, 2005

پلیسی ترین روز تهران

26/3/84
امروز تهران یکی از پلیسی ترین روزها را پشت سر گذاشت. بمب گذاری چند روز گذشته عامل اصلی نظارت گسترده و سرسختانه نیروی انتظامی شده است. اما این دلقک لوس آنجلسی(هخا) هم مزید بر علت شد و نیروهای امنیتی حتی اجازه به تجمعات بیش از پنج نفر را ندادند.

لحظه ای که نیروهای انتظامی هجوم آوردند و تجمع را بر هم زدند.

بعد از ظهر امروز ساعت شش طبق قرار قبلی بنا بود وبلاگ نویسان در پارک لاله دور هم جمع شوند و گفت وگوی دوستانه ای داشته باشند. وبلاگ نویسان از ده دقیقه مانده به شش در ضلع شمالی میدان جمع شدند و عده ای هم ضلع جنوب غربی میدان اصلی بی خبر از دوستان آن طرف میدان گرد آمده بودند. چهل دقیقه بعد از موعد مقرر، هادی حیدری به وبلاگ نویسان جمع شده در ضلع شمالی پیوست و به آنان تذکر داد که رفقا در طرف دیگر میدان هستند و بهتر است آنجا دور نیمکت بزرگی جمع شوند. همین که هادی دوستان را راهنمایی کرد و جمع در ضلع جنوبی میدان کامل شد، نیروهای پلیس هجوم آوردند و اخطار دادند که هر چه سریعتر پارک را ترک کنند که برخورد جدی با آنان خواهد شد. یکی از وبلاگ نویسان جوان که مشخص بود تجربه زیادی در مواجهه با چنین برخوردهایی را ندارد، موبایل دوربین دارش را به طرف نیروهای انتظامی گرفت و مشغول عکس گرفتن شد. ماموران با مشاهده صحنه، به وبلاگ نویس جوان حمله ور شدند و موبایل اش را گرفتند و توقیف کردند. نیروی های انتظامی که از این جسارت به خشم آمده بودند با برخورد نسبتا تندی تجمع را برهم زدند. هادی حیدری به دوستان پیشنهاد کرد که تجمع در ستاد انتخاباتی دکتر معین برگزار شود و وبلاگ نویسان هم با توجه به فضای به شدت پلیسی و امنیتی پارک لاله، پذیرفتند و به ستاد تبلیغاتی شعبه زرتشت دکتر معین رفتند. از نکات قابل توجه دیگر تجمع امروز، عدم شرکت دعوت کنندگان این مراسم بود و هادی حیدری با توجه به شرایط پیش آمده، مجبور شد به تنهایی با ماموران نیروی انتظامی وارد مذاکره شود و موبایل توقیفی را هم با زحمت بسیار پس بگیرد.

وبلاگ نویسان ناچار شدند در ستاد تبلیغاتی دکتر معین دور هم جمع شوند.

Wednesday, June 15, 2005

بچه هاي معين كتك خوردند

25/3/1384
امروز بعد ازظهر به ميدان ونك رفتم تا از بچه‌هاي ستاد نسيم و حاميان معين، چند فريمي عكس بگيرم. بچه‌ها اكثرا دبيرستاني بودند و متعلق به ستاد. چه شور و شوقي داشتند اين بچه‌ها. ياد هشت سال پيش خودم افتادم كه همراه دوستان وقتي از دانشگاه خارج مي شديم، از ميدان امام حسين تا توپخانه، پياده راه مي افتاديم و تراكت‌هاي خاتمي را پخش مي كرديم. التماس مي كرديم كه به خاتمي راي دهيد. امروز باز همان خواهش ها را ديدم از نسل ديگر براي دكتر معين. تبليغات امروز يك شباهت ديگر هم داشت با آن روزها؛ همان طور كه هشت سال پيش در ميدان امام حسين از بسيجيان فحش شنيديم و كتك خورديم، اين بار حاميان معين از اوباش‌ها و لات‌هاي طرفدار هاشمي ناسزا شنيدند و كتك خوردند. دليل‌‌اش هم اين بود كه چرا از جلوي ستاد هاشمي با پوستر و تراكت هاي معين مي خواهند عبور كنند. پليس هم مانده بود با اين گردن كلفت‌ها چه كند. كم مانده بود خودشان هم كتك بخورند. احساس كردم همه آن روزها به نوعي دارد تكرار مي شود. به راستي اگر هاشمي رئيس جمهور شود چه سرنوشتي خواهيم داشت؟ خدا مي داند!
گزارش تصويري تبليغات امروز(راهپيمايي) بچه‌هاي معين و درگيري‌شان را با طرفداران هاشمي ببينيد و قضاوت كنيد:

چند دقيقه بيشتر بچه‌ها نتوانستند در ميدان بايستند و نيروي انتظامي اجازه تجمع در ميدان را نداد.

دكتر كامبوزيا مسئوليت كنترل جمع حاميان معين را برعهده داشت.

معصوميت دختر ايراني عاشق وطن




بچه هاي ستاد نسيم مجبور بودند ميدان را دور بزنند.





نيروي انتظامي جمعيت را به سمت خيابان ولي‌عصر هدايت كرد.


پليس به هيچ وجه به جمع اجازه برگشت به سمت ميدان ونك را نداد.


راهپيمايي از سر ناچاري


بچه ها به ستاد هاشمي نزديك مي شوند.


طرفداران هاشمي از عبور حاملان تراكت دكتر معين، از جلوي ستاد هاشمي جلوگيري مي كنند.


درگيري لفظي آغاز مي شود.(جرئت مي خواست فلاش زدن)


بچه هاي معين كتك مي خورند.


و با فحاشي و ناسزا بدرقه مي شوند.





و در نهايت از خانم اشراقي(همسر محمد رضا خاتمي) حفاظت مي شود.

Tuesday, June 14, 2005

اين همه عجله چرا

1384/3/24
در گرمترين ساعت روز، سوار یکی از ميني بوس هاي از رده خارج شده تجريش شدم تا به محل تحصن خانواده‌ زندانيان در بند بروم. امروز برخلاف روزهاي قبل، كارگر افغاني كمتر بود و نصف ماشين را جوانان و ميانسالان شيك پوشي تشكيل داده بودند كه با اينكه شرشر عرق مي ريختند، اما هر يك سر در روزنامه يا بيانيه اي كرده بودند و چنان مشغول مطالعه بودند كه كندي حركت ميني بوس را نمي فهميدند. فقط گاهي مسافري در راه سوار مي شد، سرشان را بالا مي گرفتند و بعد از نگاهي، سلامي در دل به او مي كردند و با چشم‌شان خوشامد مي گفتند و مجدد مشغول مطالعه مي شدند.
ماشين كه به چهار راه اوين رسيد، مسافران مشتاق پياده به طرف درب زندان سرازير شدند. براي اولين بار ديدم كه جلوي زندان اوين اجازه پارك به ماشين‌ها داده اند. پنج دقيقه از شروع مراسم گذشته بود كه به درب اصلي زندان اوين رسيدم. دسته‌هاي چهار- پنج نفري به صورت پيوسته از كوچه هاي سعادت آباد و اوين به محل تحصن وارد مي شدند و تعداد جمعيت هر دقيقه بيشتر مي شد.
در نيم ساعت اول، تمام حواس ها به سخنراني و قرائت بيانيه ها جلب شده بود كه صداي خشن و كلفت فريبرز رئيس دانا از پشت جمعيت، همه را متوجه خود كرد كه آقاي فلاني تشريف بياوريد كار مهمي دارم. در چهره رئيس دانا نگراني خاصي بود. نگراني از چه؛ كسي متوجه نشد. اما احساس خوبي به من دست نداد. همان لحظه احساس كردم اتفاقي افتاده است. اين فرض هنگامي مسجلم شد كه وقتي جمعيت شروع به سردادن شعار كرد، رئيس دانا خود را به تريبون رساند و بلندگو را گرفت و اعلام كرد كه به دلايلي ناچاريم به تحصن امروز خاتمه دهيم و متفرق شويم. در صورت لزوم در روزهاي آينده به تحصن‌مان ادامه خواهيم داد؛ اما براي امروز ديگر بس است.
فقط نيم ساعت از مراسم گذشته بود كه ختم جلسه اعلام شد. چرا؟ مگر چه اتفاقي افتاده كه نيم ساعته و با عجله بايد صحنه را ترك كرد؟ همه اينها سئوالاتي بود كه از رئيس دانا پريسده مي شد و او با لحني كه من نپسنديدم، به جمع پاسخ مي داد كه فقط متفرق شويد. همين؛ دليل نخواهيد. براي امروز كافي ست و به انداره لازم بازتاب جهاني داشته است.
رئيس دانا به خلق چنين گفت و دست زن و بچه را گرفت و سوار پاترولي مشكي رنگ شد و رفت. جمع متحصن تنها باقي ماند با عده‌اي مامور اطلاعات و نيروي انتظامي. دو طرف سردرگم مانده بودند و نمي دانستند چه شده و چه بايد كرد. نيروي انتظامي واهمه داشت تا مبادا از طرف يكي از نيروهايش به محترم مردي از جمع تعرض شود و رده بالاهايشان مدام به سربازان دستور مي دادند كنار بايستيد و از طرفي ديگر، مردم هم شگفت زده از ختم جلسه مانده بودند و تا يك ساعت بعد از اعلام ختم جلسه حاضر به ترك محل نبودند.
علي اي‌حال، تحصن امروز بي دليل[حداقل براي ما حاضران] نيمه تمام ماند با انبوهي از سئوالات و مجهولات براي جمع متحصن كه چه شد كه دعوت كنندگان اين چنين متواري شدند. اگر آنان در لابي هايشان با ماموران قوه قضائيه، اخطار يا قول‌هايي گرفتند، خب چه اشكالي داشت اگر با متحصنان درميان مي گذاشتند. حداقل بصورت كلي اعلام مي كردند كه آقايان و خانم ها، وعده هايي مبني بر آزادي دكتر زرافشان داده شده؛ موقتا به تحصن پايان مي دهيم تا حصول نتيجه. يا مثلا تهديد شده ايم و مجبوريم به تحصن امروز خاتمه دهيم.
در هر حال هر چه كه شد و در پس پرده اتفاق افتاد، در ظاهر بسيار بي برنامه و عجولانه جلوه كرد و از برگزاركنندگان تحصن كه اكثرا از مردان سياسي و باتجربه اين مرز و بوم هستند، به واقع بعيد بود اينچنين بسته برخورد كنند و در كل، چيزي جز دلخوري و ايجاد شك و شبهه در اهداف برگزاري اين سلسله تحصن‌ها، باقي نگذاشتند.

Monday, June 13, 2005

چرا به معین رای می دهم

1384/3/23
با اینکه سه روز مانده تا انتخابات نهم ریاست جمهوری، اما فضای انتخاباتی شهرها همچنان سرد و بی تفاوت است که بسیار نگرانم کرده.
از دو هفته قبل لوگوی تبلیغاتی دکتر معین را در بالای صفحه وبلاگم قرار دادم و اعلام کردم که در انتخابات شرکت می کنم و به معین رای می دهم. دلیل اش را هم موکول کردم به بعد که در این یادداشت قصد دارم، عنوان کنم.
در ابتدا این نکته اساسی را برای طرفداران تحریم انتخابات بازگو کنم که من نیز می دانم که شرکتم در انتخابات نوعی مشروعیت بخشیدن به حکومت ولی فقیه است و نظام اسلامی را مقبول جهانیان می کند. تجربه هشت سال اصلاحات را هم دارم و از اشتباهات و کوتاهی های حزب مشارکت به اندازه کافی مطلع‌ام. اما با آگاهی از این ها، چرا می خواهم رای دهم.
من بر اين اعتقادم كه عدم شرکت در انتخاباتی که (فرق نمی کند مجلس باشد یا ریاست جمهوری یا...) روزنه ای هرچند باریک برای ایستادگی و نفوذ اصلاح طلبان در ساختار قدرت وجود داشته باشد، راه صحیحي نيست. دلیل اش را هم که برایم عبرت شد، انتخابات شورای شهر می آورم که به راحتی اداره شهرها را به آبادگران (بخوانید آزارگران) واگذار کردیم که از این بابت هنوز شرمگین‌ام.
هر کس که به اصلاحات اساسي بدون خشونت در ایران اعتقاد دارد، هر روزنه ای نزدش غنیمت است و من این روزنه را در انتخاب معین می بینم و او را تنها مرد فرهنگی در بین دیگر کاندیداهای ریاست جمهوری می دانم. مشکل بزرگ امروز جامعه ایران فقر فرهنگی ست که روز به روز جامعه در اثر همین فقر به انفعال می رود و به آرایش داخلی سلول خود می پردازد. به همین خاطر، لازم است بزرگ ترین برنامه دولت آینده در زمینه زیرساخت فرهنگی در کشور باشد که توسعه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در گرو همين توسعه فرهنگی جامعه است. تا فرهنگ جامعه بالا نرود و سطح آگاهی مردم افزایش نیابد، هیچ حرکت مدنی و دموکراتیکی به سرانجام نخواهد رسید که این را به راحتی می توان با بازبینی نتایج تجمعات و تحصن‌های صورت گرفته در چند سال اخیر، دریافت.
اما عده ای از مخالفان شرکت در انتخابات معتقد اند که دولت معین همانند دولت خاتمی بعد از پیروزی، برنامه هایش را فراموش خواهد کرد و به خواسته های جامعه وقعی نمی گذارد. در صورتی که چنین فرجامی نصیب رای دهندگان امیدوار شود، باز هم باختی در کار نخواهد بود و در بدبینانه ترین حالت می توان گفت که دولت معین همانند دولت خاتمی، حداقل بی آزار خواهد بود. از طرفی دیگر، فرض کنیم از میان احمدی نژاد، لاریجانی و یا قالیباف، یکی رئیس جمهور شود. واقعا چقدر امید به توسعه فرهنگی از اینان داریم؟ به واقع کدامیک مرد علم و فرهنگ هستند؟ چه میزان اطمینان داریم که در صورت پیروزی اینان، ایران به گورستان روشنفکران تبدیل نشود؟
تحریمیان بر این نظر هم پافشاری می کنند که وقتی انتخابات بی رمق باشد، یا دولت های خارجی فشار سیاسی و نظامی می آورند و یا مردم از دولت اصولگرایان به تنگ آمده و انقلاب می کنند. به نظرم هر دو احتمال جز رویایی بیش نیست و از خوش بینی زیاد استفصاص می شود. در هشت سال گذشته شاهد بودیم که انحصارطلبان چگونه بدون در نظر گرفتن دستگاه دیپلوماسی دولت، راسا با دول اروپایی وارد معامله شدند؛ آنگاه که دولت را در چنگال خود ببینند، دیگر صورت رسمی و موجه به آن می دهند و دولتی چوب حراج را بر سرمایه های کشور می زنند. به همان شکلی که دولت هاشمی در دوره ریاست اش انجام داد. حقوق بشر اروپا هم که در قبال ایران بیست و شش سال است که بشگه ای شده و ترازوی عدالت اش با بشگه های نفت مان تراز می شود. خب، دیگر چه راهی می ماند جز همان مدل چینی که فسیلان موتلفه نوید اش را می دهند.
اکثر گروه های مخالف دیدگاه اصولگرایان که بسیار گسترده هم هستند و شاخه های فراوان داخلی و خارجی دارند، جملگی به این نتیجه رسیده اند که نظام اسلامی در ایران اصلاح پذیر نیست و حاکمان اش اصلاحات بنیادین(جدایی دین از سیاست) را نمی پذیرند که نظر درستی است و من هم بر این اعتقادم. اما در شرایط فعلی، با حذف خود و عدم شرکت در انتخاباتی که حداقل روزنه ای است برای باقی ماندن اصلاح طلبان در ساختار قدرت، عرصه را برای جولان بیشتر اقتدارطلب ها فراهم خواهیم کرد.
در دو دوره ریاست جمهوری خاتمی، نه حركت گروه ها و نه جنبش حزب های سیاسی اصلاح طلب به اندازه رسانه هاي طرفدار اصلاحات در عقب نشینی محافظه کاران موثر واقع نشدند و امروزه روز می بینیم که حتی بلند مرتبه ترین مقامات مملکتی در مواجهه با رسانه ها، محتاطانه برخورد کرده و در موضعگیری هایشان دقت فراوان می کنند و این به خاطر نقش موثر و گسترش یافته رسانه هاي چاپي و الكترونيكي در کشور است که نشان می دهد اين دستاورد بزرگ اصلاحات، تنها سلاح باقی مانده است. حتي دخمه نشينان نيز از يگانه دستاورد دولت خاتمي بيشترين آسيب ها را ديده اند و يكي از دلايل اصلي عقب نشيني و انفعال آنان رشد همين رسانه‌هاي خبري بعد از دوم خرداد بوده است؛ وگرنه كه جوخه هاي ترور تا به امروز دامن بسياري از روشنفكران و انديشمندان كشور را می گرفت.
همواره در زمینه اقتصادی و توسعه سیاسی انتقادات جدی به خاتمی وارد بوده است. اما تلاش دولت اش در گسترش فضای اطلاع رسانی در کشور قابل ستایش است که تا به امروز نجات بخش بوده و تنها دستاورد دولت خاتمی. سیاستی که در هشت سال گذشته در قبال مطبوعات و رسانه های خبری حاکم بود، از افتخارات وزارت فرهنگ و ارشاد دولت خاتمی می ماند و همین دستاورد، از عوامل حداقلی کمک کننده برای پیشرفت سیاست های دولت معین خواهد بود. انتشار اخبار قتل هاي زنجيره اي و نقدهاي پس از آن و فاش شدن باند ترور سعيد امامي و حاميان رده بالاي كشوري، همه از بركت وجود فضاي اطلاع رساني آزاد در زمان دولت خاتمي بود.
مثالي دیگر مي آورم تا اهمیت مسئله بیشتر روشن شود؛ بعد از سال 79 و توقيف فله اي مطبوعات توسط آيت الله خامنه اي، فقط چند روزنامه وابسته به حكومت باقي مانده بود و چند تايي هم كه به صورت مستقل بعد از سال 79 منتشر شدند يا برفور به محاق توقيف رفتند و يا چنان نوشتند كه مرتضوي مي خواست. اما قاضي مرتضوي در تابستان 82 دريافت كه از سال 76 به بعد، خاكريز بلندتر ديگري ايجاد شده كه برد بسياري نسبت به روزنامه هاي چاپی دارد و منور نوراني‌ متصاعدش، آن طرف آبها را هم به سرعت روشن مي كند. او بعد از فاش شدن خبر قتل خبرنگاری در زندان اوین، فهمید که گسترش اطلاع رسانی در دولت خاتمی بسیار وسیع تر از آن چیزی ست که فکرش را می کرد و خبرگزاري ها به نقل از محسن آرمين، جریان کامل چگونگي دستگيري و ضرب و شتم زهرا كاظمي را منتشر کرده اند. در فضاي بسته اي كه آيت الله خامنه اي ايجاد كرده بود، كار خبرگزاري ايسنا و به موازات‌اش خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران(ايرنا) وابسته به دولت، عالي بود و دنيا از جنايتي ديگر در ايران باخبر شد كه بازتاب هاي جهاني‌اش را همه مي دانيم و از هزينه هايي كه جمهوري اسلامي بابت‌اش متقبل شد، باخبريم.
شايد ناچيز و كم اهميت جلوه كند اين دستاورد، اما از حداقل هاي دولت خاتمي ست كه در زمينه توسعه فرهنگي و اطلاع رساني باقي مانده و لازم است كه توسط دولت معين ادامه و گسترش يابد. مطمئنا اگر فضاي اطلاع رساني امروز را هم از دست بدهيم، فاتحه اصلاحات خوانده مي شود. جوخه هاي ترور هنوز وجود دارند و در اين چند ساله تنها به خاطر نورهايي كه در تاريكخانه‌هايشان تابانده شده، ساكت مانده اند، وگرنه كه هنوز خون مي خواهند؛ دستور دارند فعلا جهاد در راه خدا نكنند و خوني از بيني روشنفکری بيرون نريزند كه با كوچك ترين حركتي، دنيا توسط همین سیستم های فعال اطلاع رسانی باخبر مي شود و نظام شان مورد تهديد و فشار انجمن‌هاي بين المللي مدافع حقوق بشر قرار مي گيرد. آنان خوب دریافته اند که رسانه ها چه آینه های شفافی شده اند.
به جرئت مي گويم كه هيچ يك از كانديداها جز دكتر معين ادامه دهنده سياست دولت خاتمي در زمينه اطلاع رساني نخواهند بود؛ حتي هاشمي رفسنجاني كه اين روزها سعي مي كند خود را متعادل و تجربه اندوخته از هشت سال دولت اصلاحات معرفي كند. و اگر بخواهیم از معین عبور کنیم و به برنامه هایش اعتماد نکنیم، خب به تحریم می رسیم که راحت‌ترين راهي ست كه مي توان انتخاب كرد. می شود روز انتخابات در خانه نشست و راي نداد. اما با راي ندادن‌مان عملا حكومت را با دست هاي خودمان يك دست كرده ايم و کار رهبري را آسان. آن وقت است كه ديگر نمي توانيم حرفي در اين‌باره داشته باشيم كه يك دستي حكومت مطمئنا مساوي خواهد بود با خفقان و شروع بگير و ببندها و ترورهاي پنهان. پس به نظرم بايد راي داد و دغدغه آينده كشور را داشت و در انتخابات شركت كرد و اجازه داد تا رهبري صدايش را بالاتر ببرد و با غرور بيشتر اعلام كند كه نظام اسلامي‌اش هنوز محبوبيت و مقبوليت دارد؛ ولي در عوض اجازه نداد كه انديشمندان و روشنفكران كشورمان به راحتي خوردن يك ليوان آب ترور شوند و پنجره‌اي هم نباشد تا فغان‌ها را به گوش اهالي‌ جهاني‌شان برساند.
من به سهم خودم از دولت معين براي مبارزه بي‌خشونت با اقتدارگرايان و تماميت‌خواهان تا رسيدن به دموكراسي واقعي استفاده مي كنم و هيچ اهميتي هم به تئوری بافی های بعضی اصلاح طلبان حكومتي نخواهم داد كه اصلاح قانون اساسي اسلامي، تنها براي دل‌خوش كردن است و گرفتن ژست اصلاح طلبي.

Sunday, June 12, 2005

هاشمی دموکرات شده

1384/3/22
شب قبل، برنامه ای پخش شد از رفسنجانی. جلسه پرسش و پاسخی بود با جوانان. تنها چند دقیقه از برنامه را توانستنم به خاطر گرفتاری ببینم. اما در آن چند دقیقه به قول امریکایی ها فک ام بر زمین افتاد.
هاشمی سئوال هایی را جواب داد که در بیست شش سال گذشته اگر مطرح می شد، پرسش کننده حداقل دو سالی آب خنک می خورد. حالا این دانای مصلحت ما که به قول مادرش "شاه ایرونه"، آنقدر دموکرات شده که علاوه بر پاسخگویی به سئوالات آنچنانی، لحن تند جوانان را هم با لبخند تحمل می کند. البته مشخص بود که سئوالات و طرز بیانشان کاملا تنظیم شده بود، ولی همین که هاشمی سعی کرده تابوی گذشته خود را جلوی دوربین کنار بگذارد و برای این انتخابات به جوانان نزدیک نشان دهد، خود انقلابی ست.
اکبرآقا در برنامه، این طور وانمود کرد که دوره سالهای شصت گذشته است و امروزه، دیگر زمان صدا کلفت کردن و شاخ و شانه کشیدن نیست؛ جوانان را باید باور کرد و آنان را در آینده کشور سهیم دانست که مدتها ست تاریخ مصرف هیئت موتلفه و روحانیت مبارز تمام شده.
به نظرم پیام جالب توجهی ست که نشان می دهد، دوره هشت ساله اصلاحات، در رفتار و گفتار هاشمی اثرها گذاشته. اما این سخن شیردل جنگل را هیچ گاه نباید از یاد برد که می گوید: هاشمی همان موجود قهوه ای رنگ دم کلفتی ست که گوش های تیزی دارد و باید مراقبش بود که این روباه موذی، هر کاری از دست اش بر می آید و به وقت اش تخم هم می گذارد.

Friday, June 10, 2005

شبي كه به جام جهاني رفتيم

گزارش تصویری ام از بازی ایران و بحرین با دو روز تاخیر در وبلاگ قرار گرفت. راستش تنبلی خودم بود. چهارشنبه شب که هیچ و تا دوسه بامداد پنجشنبه در خیابان بودم؛ اما روز پنجشنبه از خستگی زیاد، توان رفتن به روزنامه را نداشتم. سرعت اینترنت در منزل هم که تمرین خونسردی ست و نمی شود عکس ها را در وبلاگ قرار داد. به همین خاطر دیر شد.
به هر حال این هم عکس هایم از بازی ایران-بحرین
:

با صورتی خراشیده و تنی خسته و دلی مغموم، اما چه سازی می زد؛ ساز پیروزی.

این عرب می خواست خود را نماینده مردم جنوب ایران معرفی کند و نشان دهد با اینکه عرب است، ولی دلش برای ایران می تپد.

ذوق بچه ها برای تماشای بازی دیدنی بود.

از ساعت ها قبل از شروع بازی، تماشاچیان در استادیوم حاضر بودند و برای ورود بازیکنان لحظه شماری می کردند.






بازیکنان بحرینی حدود ساعت شش بعداز ظهر وارد ورزشگاه شدند تا با جو ورزشگاه آشنا شوند.

این هم پذیرایی تماشاچیان ایرانی از بازیکنان بحرین

این سه پرچم در کنار هم بسیار مورد توجه تماشاچیان قرار گرفت.

نیم ساعت قبل از بازی، دو تیم در حال گرم کردن شدند.

چه کسی می توانست جلوی این رقاصان را بگیرد.

وقت نماز و دعای بعد از نماز


سردار طلایی در میان تماشاچیان

سردار طلایی یکی از فرماندهان محبوب و مورد علاقه جوانان (انصافا سردار متین و مهربانی ست)

خاتمی وسط سرود ملی بحرین وارد ورزشگاه شد.



بعد از گل ایران (یادم نیست که چطور این عکس را گرفتم)

اتمام بازی و دور افتخار

نورافشانی پس از بازی که در ورزشگاه های ایران سابقه نداشت.


علیرضا منصوریان-بازیکن تیم استقلال- از مهمانان ویژه بود و بعد از بازی، بسیار خوشحال

شادمانی تماشاچیان در خیابان های تهران هم که دیگر توضیح نمی خواهد.













جوانان میدان نور سرهنگ نیروی انتظامی را وادار به رقص می کنند.

ساعت یک بامداد پنجشنبه است و شور و حال همچنان باقی ست.

بوسه جوانان متعصب بر پرچم سه رنگ ایران.