Tuesday, November 23, 2004

کسی نیست بشنود

1383/09/02
می گویند شکست و پیروزی در سیاست با خود توهم می آورد. آنان که می بازند یک جور متوهم می شوند و طرف دیگر که پیروز میدان است جور دیگر. مثل انتخابات مجلس هفتم که منتصبین اش با اینکه می دانند با چه تدابیری راه یافته اند، بر خود مشتبه کرده اند که پیروز میدان اند و توهمشان به حدی رسیده است که روزگار را تیره و تار می بینند اگر روزی صلاح مملکت و مردم را بر خلاف رای خود بینند. مگر این را در برنامه هسته ای ندیدیم که چطور طرحی را با عجله تصویب کردند و به دولت امر کردند که غنی سازی اورانیوم را رها نکند و مدتی بعد که فرستادگان ویژه رهبری صلاح مملکت را در تعلیق غنی سازی دیدند، خونشان به جوش آمد و این و آن از جمله حسن روحانی را دو- سه باری به مجلس کشاندند که بگویند پس ما چی؟ مگر ما بازی نیستیم؟ مگر نمی گویید ما منتخب مردمیم؟
اما این توهمات در سنگر روبروست و این طرف جبهه که خاک ریزش به جامعه نزدیک تر است و سیاستمدارانش دائم شعار می دهند که تقابلی با خواست جامعه ندارند و به ناحق از صحنه دور افتاده اند، دچار توهماتی دیگر هستند که فکر می کنند به جامعه نزدیک اند. مصاحبه ایسنا با بهزاد نبوی این مدعا را روشن می کند.
نبوی در گفت و گویش به چند نکته اشاره کرده که می توان در قالب چند توهم دید؛ اول اینکه نبوی و یارانش امیدوارند حریفشان روزی قاعده بازی را رعایت کند. در صورتی که اقتدارگرایان امروز دیگر حتی تصمیم رهبر جمهوری اسلامی را که سالها سعی می کردند از او خرج کنند، بر نمی تابند. یادداشت حسین شریعتمداری بعد از قبول تعلیق غنی سازی این بریدگی را نشان می دهد. بماند که در هفت سال گذشته چطور قانون را به نفع خود تسخیر کردند و بازگفتنش تکراریست.
دومین توهم مجاهدان انقلابی،" دموکراسی حداقلی" است که مناسب جامعه کنونی ایران می دانند و هرگز نمی خواهند قبول کنند که جامعه بسیار جلوتر رفته است و از خیلی جریان ها عبور کرده است. در چند ماه گذشته بحث کاندیداتوری موسوی در محافل مطرح شد. مجمع روحانیون در کرنا کرد که مشغول مذاکره هستیم تا خاتمی دیگر بسازیم. از همان اتاقی که در سال 76 برای ریاست جمهوری تصمیم گرفتیم، برای این دوره نیز داریم تصمیم گیری می کنیم. اما چه شد؟ کوچک ترین تلنگری هم برای بدنه فکری جامعه نشد. چون تمام هیجانات را خاتمی از جامعه گرفت و خرج کرد. دیگر شوقی باقی نمانده است. این را موسوی فهمید و نیامد. این اتفاقی است که باورش برای سیاست مداران جبهه اصلاح طلب بالاخص مجاهدین انقلاب اسلامی و مشارکتی ها بسیار مشکل است و در برابرش مقاومت می کنند؛ به اصطلاح روشنفکران دینی را جلو می اندازند که امیدی به دانشجویان بدهند. چونکه می دانند امروزه به تقریب هر خانواده حداقل یک جوان و دانشجو دارد و اوست که مغز متفکر خانواده است و از احوالات خبر دارد و خبر می آورد و نزد خانواده تحلیلش می کند و سال 76 نیز شور و شوق همین جوانان بود که پدر و مادرانشان به پای صندوق های رای مجاب شدند. اما نمی دانند که امروزه روز دیگر تئوریزه کردن دین و ترویج مردمسالاری دینی از جانب روشنفکران دینی مثل سروش ها، نزد جوانان همانند آن چوپان دروغگو می شود که فریاد می زند به خدا این بار راست می گویم؛ گرگ به گله که هیچ، دارد به چوپان می زند و سال بعد حتی از این نعمت حداقلی برخوردار نخواهید بود؛ اما کسی فریادها را نمی شنود.