Saturday, January 15, 2005

امان از اين كوچك زاده ها

1383/10/26
بعد از گذشت هفت ماه از دوره هفتم مجلس، پس مانده هاي راه يافته باند "كله مورچه اي ها" به سركردگي نواب صفوي، با اسمي ديگر- كه اصولگرا نام گرفته اند- وقيحانه سعي در ترويج و توجيه خشونت و ترور دارند. گويا كه قرار است راه يافتگان مجلس هفتم دراين دوره، به بي شرمي شهره شوند.

اخيرا كوچك مردي از زاده هاي باند صفوي، گوي تحجرنمايي را از ديگر دوستانش ربوده و بي ملاحظه به انحصار طلبي خويش افتخار مي كند.

اين كوچك زاده در بخشي از مصاحبه خود با خبرنگار ايسنا، با ادعاي وجود آزادي بيان در ايران می گوید: "در زماني كه «محسن كديور» در زندان بود، مرخصي گرفته و تز دكتراي خود را ارائه كرد و مي‌گفت كه آزادي بيان نيست. اگر با اين وجود آزادي نيست و اگر ما را منتسب به ارتجاع و انحصارطلبي مي‌كنيد، ما به اين نام افتخار مي‌كنيم."

اما بخش ديگر گفته اين كوچك مرد، بيشتر مورد توجه است و خطرناك كه به صراحت تمام، جريانات سياسي را بي شرمانه به نفع جناح خود تفسير مي كند. همان كاري كه سالهاي سال است، در سطوح بالای حاكميت مرسوم است و آقايان هر اتفاقي را از دريچه تنگ و باريك و تك بعدي خود مي نگرند. مثل منع حجاب در فرانسه كه سختگيري دولتش را نقض حقوق بشر مي دانند و اخراج دانشجويان مسلمان محجبه را نبود آزادي بيان در آن كشور مي خوانند، اما به حكومتشان كه مي رسند، شيرين عبادي را روسپي معرفي مي كنند و سر هر گردشگر و پژوهشگر خارجي، از همان ابتداي پله هاي هواپيما، به اجبار روسري و چادر مي اندازند. اعتراض كه مي شود، مي گويند اين قانون حكومت اسلامي ست، بايد آنرا راعايت كنيد. ولي نوبت که به رعایت قانون در فرانسه می رسد، نهيب مي زنند كه دولتش رعايت حقوق مسلمانان را نمي كند. يعني "در قانونشان، آنچه براي خود پسنديده است، براي دیگران پسنديده نيست." نمونه بارز انحصار طلبي به تمام معني كلمه.

اين نوع نگرش و قضاوت، سالهاست كه در ديپلوماسي داخلي ريشه دارد و از جانب كوچك مردان سياست حمايت مي شود و با معامله پایاپاي بشكه هاي نفت به اروپائيان در ازاء سكوتشان، ضربش را هم بيشتر كرده اند و كار را به جايي رسانده اند كه امروزه ديگر آشکارا، غیر خود را تهدید می کنند و بی آنکه دستگاه قضاوتی را معیار عدالت خواهی قرار دهند، جای خواهان و خوانده را عوض کرده و حکم صادر می کنند.

نمونه اش را هم مي توان از همين مصاحبه كوچك زاده مجلس گرفت كه با جرئت، فرشته قاضي – خبرنگار شكنجه شده را- دروغگو مي خواند كه با زور و ارعاب چپي ها مجبور به ادعا عليه بازجويان و دادستان تهران شده است:

"...من پي‌گيري كرده‌ام در زندان‌هاي ما كسي را براي گرفتن اعتراف كتك نزده‌اند ولي آزادي بي‌حساب و كتاب دستگاه قضايي موجب شده است كه برخي ادعا كنند كه دماغشان را در زندان شكسته‌اند. ...ما مدعي مي‌شويم وبلاگ‌نويسان كتك خورده‌اند تا اينگونه حرف بزنند، از كجا معلوم كه طرف مقابل به آنها نگفته است كه اگر اين حرف را نزني و ادعاي طرف ديگر را تكذيب نكني، خانواده‌ات را سر مي‌بريم و يا با شما كار زشتي مي‌كنيم؟ من به عنوان يك اصل مي‌پذيرم كه يك طرف دعوا نتواند به موضوع رسيدگي كند. ولي بايد مشخص شود كه ذينفع چه كسي است؟ من نمي‌پذيرم كه دادستان مرتضوي در بحث وبلاگ‌نويسان ذينفع است."

از پس اين گفته ها، سئوالي باید مطرح و از اين كوچك مردان پرسيده شود كه اگر روزي ناخواسته به ناموسشان تجاوز شود، آيا تحمل این را دارند كه دادستاني ادعا كند، ناموسشان به قصد اخاذي از متجاوز، تن به آن كار داده است؟ به حتم تابش را نخواهند داشت.

اما این، تمام پاسخ نیست و برگرفته از خوی انسانی ست. اين كوچك زاده هاي سهميه بگير اگر روزي ناخواسته در آن اتفاق گرفتار شوند، قدرت را بر هر چيز- حتي آبروي خويش- ترجيح مي دهند؛ چونکه سالهاست فهميده اند که نان در كدام جبهه است و به بركاتش عادت كرده اند و همانند رضایی ها، به حدی از معنویت و مسلمانی رسیده اند که به راحتی سرنوشت خانواده را با صندلی قدرت معامله می کنند. چه رسد به اینکه بخواهند در مجرم خواندن خبرنگار ستم دیده ای، برای خود حرجی قائل شوند و به آخرتشان فکر کنند.