Saturday, May 21, 2005

آرزویی که خرابم کرد

1384/2/31
ای کاش مصاحبه خبرنگار هاتف نیوز با خانواده مجتبی سمیع نژاد را نمی خواندم. اکنون که در حال نوشتن این چند خط هستم، اشک هایم سرازیر شده و نمی توانم جلوی شان را بگیرم. مادر مجتبی منتظر پسرش است و آرزو دارد تنها یک بار دیگر او به خانه برگردد تا غذای مورد علاقه اش را طبخ کند و جلویش بگذارد. دوست دارد مجتبی را سر سفره خانه ببیند که با ولع دست پخت اش را می بلعد. مجتبی بعد هر لقمه به جان مادرش دعا کند و مادر هم نوش جان گویان و مهربان، پسرش را نظاره. عجب آرزوی مادرانه ای.
برای چند بار آرزوی مادر مجتبی را خواندم. ای کاش این خواسته اش یک طوری بر بولتن صبح گاه هاشمی شاهرودی بنشیند. آن وقت است که می توان عدل علی را خارج از بلندی ریش سفید شان میزان کرد.
به راحتی می توانم حال مادر مجتبی را درک کنم. می دانم الان پیش خود روزی صد بار تکرار می کند که اگر پسرش آزاد شود، جای تمام روزهایی که دست بر سر و روی اش نکشیده، لمس اش کند و دست هایش را بر صورت اش ذوب.
از پس آروزی شیرین مادر مجتبی، من هم آرزویی دارم؛ می خواهم آن لحظه را در دوربینم ثبت کنم که مجتبی به خانه رسیده است و در آغوش مادر و پهنای چادر و چارقدش گم می شود. کاشکی آن لحظه آنجا باشم؛ کاشکی...