1384/3/12
بسياري براين اعتقاد هستند كه جمهوري اسلامي در هيچ موردي پيشرفت و توسعه نداشته است. اما با يك بار به بهشت زهرا رفتن در جمعه روزي، متقاعد مي شويم كه خیر، این جوری ها هم نیست و جمهوري اسلامي توسعهاي داشته است؛ توسعه در مرده پرستي و ترويج فرهنگ عزاداري و سوگواري.
حتي در رسانههاي گروهي وابسته به نظام هم مي توان به خوبي ديد كه حاكمان چقدر در پروژه توسعه فرهنگ سوگواري در جامعه جدي و مصمم هستند. در سيصد و شصت و پنج روز سال، دهها روز و چندين ايام سوگواري داريم كه جامعه را كامل در عزاداري فرو مي برد. در اين روزها تا مي تواني بايد غصه بخوري حتي هنوز هم مثل حجره داران بازاري بايد از كسب و كار بزني و به هيئت روي. یعنی به كار بگویی نماز دارم که این شعار هنوز حرف اول را مي زند.
در فقيرترين كشورهاي آفريقايي شكمهاي مردماني را مي بينيم كه به پشت چسبيده و گوشتي كه به دست آيد، نمي بينيم و چهره ريخته و گونه و لبهاي آويختهشان نشان از سوءتغذيهاي مي دهد كه دچاراند؛ اما براقي چشم هایشان، از دلخوشيشان در نهايت فقر خبر مي كند كه باعث مي شود تا حدودي گرسنگي را از ياد ببرند. هيچ شكي نيست در اينكه مردمان آفريقا اگر چه سرمايه زير خاكي ندارند، اما در تفريح و خوشگذراني بي رقيب اند.
آنان كه اهل فن هستند، مي دانند كه مويسقي جاز از جوامع آفريقايي به قاره هاي ديگر صادر شده و شكل نوين و امروزي گرفته است؛ صداي طبل و ريتم هاي محكم كه ناشي از بيرون ريخت نوعي احساس دروني ست و انسان را به هيجان می آورد و همراه حركات موزون است که آوازي هم از پس آن خوانده می شود. همه اينها سعي در نوعي برون ريخت احساسات و عواطف انساني دارد كه متعلق به يك قوم و قبيله نيست و در سرشت آدمي جا دارد.
بيان با احساس و بي لكنت از خواسته هاي اوليه اي ست كه در هر مذهب و آئيني به آن احترام گذاشته و توجه مي شود. در دنيايي كه زندگي مي كنيم با تمام تنوعات ديني و مذهبي اش، آئيني كه برخاسته از غريزههاي انساني باشد را نمي توانيم سراغ گيريم كه در موسيقي كه از نيازهاي اوليه بشري بوده و هست، محدوديتي قائل شود و حرمت شكن مقدسات بخواند اش. حتي در عربستان كه سرزمين طلوع اسلام است بر رقص و آواز و مويسقي قوانين محدودكننده و سرسختانه وجود ندارد. جز در محلهاي متبرك و مقدس كه امري عادي تلقي مي شود و در تمام اديان رعايت.
اما جمهوري اسلامي ايران نه همانند سعودي ها است كه با موسيقي كنار آمده و نه به كشورهايي نظير مالزي و اندونزي مي ماند كه براي يك جامعه نمونه اسلامي تعريف انساني دارند؛ تا آنجا كه توانسته، مردم را در غم و غصه فرو برده و به عزاداري و نوحهخواني عادتشان داده است.
شايد باورش كمي مشكل باشد، ولي روزهاي آخر هفته بسیاری از عوام برای پيك نيك به بهشت زهرا مي روند. روي قبر مردههايشان قالي پهن كرده و سفره اي از خوراكي مي چينند و نصف روز را در آنجا مي گذرانند. تمام تفريح شان حضور در قبرستان است و همه سرگرمي شان جمعآوري ميوه و حلوا. هم لذت بخش است و مال مفت و هم ميوه اي براي يك هفته مصرف جمع آوري مي شود.
عادت عوام به اماکن مذهبی، سوغات بزرگ انقلاب اسلامي ست كه از ابتداي حكومت جمهوري اسلامي ترويج شد و به عنوان سياست اصلي در پر كردن خلاء مكانهاي تفريحي و كلوپها و كافه هاي قبل از انقلاب قرار گرفت. اما هيچ گاه به نتيجه اش توجه نشد كه بعد از گذشت بيست و شش سال، جامعه دچار چه اثرات مخرب و در مجموع، پسرفت هاي فرهنگي مي شود كه در نهايت امروز، حتي جشنها هم به سبك سوگواري طراحي شده و هئيت ها محل برپايي اعياد می شود.
در صدا و سيما همواره شاهد هستيم كه در مراسم جشن و سوگواري حكومت تفاوتي نيست. امشب، شب ارتحال امام خميني و يا شب ضربت امام اول شيعيان است؛ در تكيهها مداحان تمام تلاششان را مي كنند كه مجلس را آنقدر به هيجان آورند كه حاضران بر سر و صورت و سينه بكوبند. اما فردا شب که شب جشن است، همان روش و شکل و شمایل با كمي تغيير اعمال مي شود و در همان تكيهها مداحان با صداي گرفته جوري مي خوانند كه هيچ فرقي با مجلس عزا ندارد و تنها از دست زدن مومنان مي توان فهميد كه اين مراسم به مناسبت ميلاد و يا عيدي است.
ماركز در يكي از كتابهايش در روايتي از مردم روستايي دور افتاده در كلمبيا آورده است كه آنها با تمام فقري كه دارند و در سير كردن شكم سختي مي كشند، اما دل شاد دارند و حتي با نان و شرابي خوش مي گذرانند. تصوير آن روستا در كلمبيا آنقدر زيبا بود كه امكان ادامه مطالعه آن كتاب برايم مشكل شده بود و مرا انداخته بود در مقايسه مردم خودمان با مردمان شاد كلمبيا و پرسشهاي بي جواب؛ اينكه چرا ما كه ادعا مي كنيم از جامعترين دين آسماني برخورداريم و حكومت اسلامي را با افتخار در پسوند جمهوريمان مي آوريم از ابتداييترين حق انسانيمان يعني "بيان و عیان احساسات دروني" كه از دور افتادهترين مردمان محروم قاره آفريقا گرفته تا گرسنهترين جمعيت آمريكاي جنوبي از آن برخوردارند و مي توانند دل خوش داشته باشند، بي بهره ايم؟ چرا در همه حال بايد در اندوه و سوگواري باشيم و جز بر سر و سينه زدن، كار ديگر نكنيم؟ چه كسي گفته كه دينمان تنها با سوگواري حفظ مي شود و از خطر مصون مي ماند؟ شادي و شاد زيستن چه خطري براي اسلام مي تواند داشته باشد و چرا علمای شیعه از دلخوش بودن جامعه مي هراسند؟
مسلما، نسل مغموم و سرخورده من منتظر می ماند تا ببیند آن روز را که وقتی حاكمان به آن حد می رسند كه دیگر طرح اين نوع پرسشها را خروج از مسلماني ندانند، چه پاسخ قانع کننده ای می دهند؛ پاسخي كه بسياري از دگراندیشان امید دارند قبل از شنيدن صداي يك انقلاب ديگر داده شود که بعد آن موثر نخواهد بود.