Tuesday, June 14, 2005

اين همه عجله چرا

1384/3/24
در گرمترين ساعت روز، سوار یکی از ميني بوس هاي از رده خارج شده تجريش شدم تا به محل تحصن خانواده‌ زندانيان در بند بروم. امروز برخلاف روزهاي قبل، كارگر افغاني كمتر بود و نصف ماشين را جوانان و ميانسالان شيك پوشي تشكيل داده بودند كه با اينكه شرشر عرق مي ريختند، اما هر يك سر در روزنامه يا بيانيه اي كرده بودند و چنان مشغول مطالعه بودند كه كندي حركت ميني بوس را نمي فهميدند. فقط گاهي مسافري در راه سوار مي شد، سرشان را بالا مي گرفتند و بعد از نگاهي، سلامي در دل به او مي كردند و با چشم‌شان خوشامد مي گفتند و مجدد مشغول مطالعه مي شدند.
ماشين كه به چهار راه اوين رسيد، مسافران مشتاق پياده به طرف درب زندان سرازير شدند. براي اولين بار ديدم كه جلوي زندان اوين اجازه پارك به ماشين‌ها داده اند. پنج دقيقه از شروع مراسم گذشته بود كه به درب اصلي زندان اوين رسيدم. دسته‌هاي چهار- پنج نفري به صورت پيوسته از كوچه هاي سعادت آباد و اوين به محل تحصن وارد مي شدند و تعداد جمعيت هر دقيقه بيشتر مي شد.
در نيم ساعت اول، تمام حواس ها به سخنراني و قرائت بيانيه ها جلب شده بود كه صداي خشن و كلفت فريبرز رئيس دانا از پشت جمعيت، همه را متوجه خود كرد كه آقاي فلاني تشريف بياوريد كار مهمي دارم. در چهره رئيس دانا نگراني خاصي بود. نگراني از چه؛ كسي متوجه نشد. اما احساس خوبي به من دست نداد. همان لحظه احساس كردم اتفاقي افتاده است. اين فرض هنگامي مسجلم شد كه وقتي جمعيت شروع به سردادن شعار كرد، رئيس دانا خود را به تريبون رساند و بلندگو را گرفت و اعلام كرد كه به دلايلي ناچاريم به تحصن امروز خاتمه دهيم و متفرق شويم. در صورت لزوم در روزهاي آينده به تحصن‌مان ادامه خواهيم داد؛ اما براي امروز ديگر بس است.
فقط نيم ساعت از مراسم گذشته بود كه ختم جلسه اعلام شد. چرا؟ مگر چه اتفاقي افتاده كه نيم ساعته و با عجله بايد صحنه را ترك كرد؟ همه اينها سئوالاتي بود كه از رئيس دانا پريسده مي شد و او با لحني كه من نپسنديدم، به جمع پاسخ مي داد كه فقط متفرق شويد. همين؛ دليل نخواهيد. براي امروز كافي ست و به انداره لازم بازتاب جهاني داشته است.
رئيس دانا به خلق چنين گفت و دست زن و بچه را گرفت و سوار پاترولي مشكي رنگ شد و رفت. جمع متحصن تنها باقي ماند با عده‌اي مامور اطلاعات و نيروي انتظامي. دو طرف سردرگم مانده بودند و نمي دانستند چه شده و چه بايد كرد. نيروي انتظامي واهمه داشت تا مبادا از طرف يكي از نيروهايش به محترم مردي از جمع تعرض شود و رده بالاهايشان مدام به سربازان دستور مي دادند كنار بايستيد و از طرفي ديگر، مردم هم شگفت زده از ختم جلسه مانده بودند و تا يك ساعت بعد از اعلام ختم جلسه حاضر به ترك محل نبودند.
علي اي‌حال، تحصن امروز بي دليل[حداقل براي ما حاضران] نيمه تمام ماند با انبوهي از سئوالات و مجهولات براي جمع متحصن كه چه شد كه دعوت كنندگان اين چنين متواري شدند. اگر آنان در لابي هايشان با ماموران قوه قضائيه، اخطار يا قول‌هايي گرفتند، خب چه اشكالي داشت اگر با متحصنان درميان مي گذاشتند. حداقل بصورت كلي اعلام مي كردند كه آقايان و خانم ها، وعده هايي مبني بر آزادي دكتر زرافشان داده شده؛ موقتا به تحصن پايان مي دهيم تا حصول نتيجه. يا مثلا تهديد شده ايم و مجبوريم به تحصن امروز خاتمه دهيم.
در هر حال هر چه كه شد و در پس پرده اتفاق افتاد، در ظاهر بسيار بي برنامه و عجولانه جلوه كرد و از برگزاركنندگان تحصن كه اكثرا از مردان سياسي و باتجربه اين مرز و بوم هستند، به واقع بعيد بود اينچنين بسته برخورد كنند و در كل، چيزي جز دلخوري و ايجاد شك و شبهه در اهداف برگزاري اين سلسله تحصن‌ها، باقي نگذاشتند.