Friday, December 03, 2004

وب نامه را بستند

1383/09/12
سایت وب نامه چند ماهی بود که ساکت مانده بود . نه من وقت داشتم وبلاگ نویسی کنم و نه شرایط مهیا بود.این سکوت تا آبان ماه طول کشید که تصمیم گرفتم دوباره راهش بیاندازم. حقوق یک ماه کارم را دادم بابت طراحی و اجاره فضا و دیگر ملزومات سایت. با چه زحمتی آنرا راه انداختم. اما یک هفته از شروع مجدد وب نامه نگذشته بود که متوجه شدم سایت را بسته اند. حتی کلمه عبور فضای ذخیره اطلاعات سایتم را هم عوض کرده بودند تا نتوانم محتویات سایت را منتقل کنم. به شرکت اجاره دهنده فضای اینترنتی زنگ زدم و از آنها علت بسته شدن وبلاگ را پرسیدم. به تندی جواب دادند که سایت شما سیاسی است و از نهادی نظارتی با ما تماس گرفته اند و تهدید کرده اند که اگر می خواهید شرکتتان را تعطیل نکنیم، جلوی فعالیت وب نامه را بگیرید. به آنها گفتم که شما با چه حکم و مجوزی این کار را کردید كه جواب شنيدم كه نمي توانيم بخاطر سايت شما يك شركت را تعطيل كنيم. از اين گفته بسيار عصباني شدم و برفور زنگ زدم به خبرگزاري رسمي كه مديرش از همكاران قديمي ام هست. گفتم فلاني جريان اين است و چه كنم؟ گفت: الان ما خبر دستگیری وبلاگ نویسان را به زور منتشر می کنیم؛ چه رسد به اینکه بخواهیم توقیف شدن سایت شخصی را خبر کنیم. جوابش دادم که مگر بستن یک سایت بدون حکم و اجبار کردن به اینکه برای راه اندازی سایتی باید مجوز دریافت شود، عملی غیر قانونی از نظر شما محسوب نمی شود که جواب درستی نگرفتم. فردایش هم به سایت گویا نامه ای نوشتم و از آنها کمک طلبیدم که مورد توجه قرار نگرفت.
به هر حال بعد از گذشت چند روز، تصمیم گرفتم "وبلاگ وب نامه" را در بلاگر راه اندازی کنم و فعلا بدون امکان دسترسی درست به قرار دادن عکس در این وبلاگ، به وبلاگ نویسی ادامه دهم. برای من که عکس و عکاسی عشق است و مطلبی را بدون عکس نمی خواهم، نداشتن امکان عکس گذاری در وبلاگ امری بسیار سخت است و دشوارتر از آن طراحی تحمیلی شکل وبلاگ است که فعلا باید تحملش کرد تا روزی که حقوق دو ماه عقب افتاده روزنامه را دریافت و فضای جدیدی از سرورهای خارج از کشور اجاره کنم تا سایت وب نامه را بتوانم مجدد راه بیاندازم.
سراینده خوش لحن گوید:
هنگامی که مرمر جان ها را می ساییم
تا با درخشی شگرف جلوه کند
و بر انگشت دل ها، می دمیم
تا با فروغ پیکار بتابد،
نباید از رنج نژندی خیز و ملال افزا
پرهیز داشت.
درود بر بردباری پی گیران
دوست دارم
چون پشگان سمج با نغمه مکرر
به سوی آماج بروم،
تا آنجا که سیلی سرنوشت نابودم کند،
و یا چون موران دلاور
به بارهای گران تاخت برم
تا آنجا که گام گذرنده زمان
مرا فرو مالد.
احسان طبری