Tuesday, December 21, 2004

اول عقده گشايي بعد راه گشايي

1383/10/1

فرض كنيم فراخوان ديگري براي رفراندوم توسط عده اي از چهره هاي شناخته شده سياسي و دانشجويي داخل ايران منتشر شده است. چه واكنش هايي نشان داده مي شود؟ به حتم مهمترين و اصلي ترين مسئله اي كه رخ مي دهد، نوع و نحوه موضعگيري روشنفكراني ست كه در باب فراخوان اخير واكنش نشان داده اند. البته مسلم است كه واكنش ها متفاوت شود اما اين بار از جنس ديگر خواهد بود كه اصل كلام است.

مدتي بعد از انتشار فراخوان رفراندوم اخير چند شخصيت سياسي، موضعگيري ها- مقالات و تحليل هاي بسياري از جانب روشنفكران و فعالان سياسي منتشر شد. يكي آن را به سخره گرفت و هخايي خواند و ديگري جواب فرستاد كه ما هنوز روشنگريم و دچار بيماري غريب و لاعلاج غربت نشده ايم. يكي طرح رفراندوم در اين برهه از زمان را تثبيت كننده نظام اسلامي دانست و ديگر روشنفكر جوابش داد كه اگر منظورتان براندازي ست، كاري با شما نيست و در آخر هم نتيجه گرفت كه فلاني رم كرده است.

اظهار نظرها فراوان شد و پيچ در پيچ. آنقدر پيچيده كه اصل فراموش و سفسطه با رنگ و لعابي جايگزينش شد كه اگر بخواهيم همه گفته ها را كنار هم آوريم تا به جمع بندي برسانيمشان، به قول كروبي كه در مجلس ششم ورد زبانش بود، جز"گل واژه اي" استنباط نمي شود. به واقع، اكثر مقالات و موضعگيري ها، جاي اينكه جايگاه روشنگري و آگاهي دهنده پيدا كنند و در خطي و جمله اي چنان اثر بگذارند كه اين رسم و عرف پاسخگويي ست كه جامعه اي را به تكاپوي فكري بيندازد، در پاسخ هاي شخصي خلاصه شد و عقده گشايي. جوابيه ها چنان از ذات ايراني برخاست كه مبدل به ابزاري تمام عيار براي ترور شخصيت هاي مورد نظر شد. تلاش براي اينكه ثابت شود چرا چنين گفتند و چرا چنان كردند و اگر امضا كردند يا نكردند، درست كاري كردند. البته همه را نباید در این دسته قرار داد و عده ای که به دور از جنجال های به راه افتاده، به نقد صرف پرداختند را باید متمایز کرد و مقالاتي نظير نوشته اخير ابراهيم نبوي را از اين دست دانست.

اگر بخواهيم از جنجال هاي پيش آمده، قضاوتی خوشبينانه كنيم، بايد آنرا نوع ابتدايي" تمرين براي دموكراسي" تلقی کنیم؛ تمريني بسيار پيش پا افتاده كه نشان مي دهد تازه بعد از گذشت سالها تئوري بافي و تلاش براي رسيدن به دموكراسي، اول راهيم و هنوز در همان حكايت دم كشمش گرفتار. و لازم است آن سخن بهمن امويي را همواره در نظر گیریم كه بعضي از روشنفكران خارج از كشور نشين را فاقد لازمه اصلي نقد و بررسي عقايد ديگران، يعني نگه داشتن حدود اخلاق و نزاكت، مي داند كه نظر درستي است و متاسفانه برايش هم حد و حدودي متصور نيست.

تمرين براي دموكراسي با اين توضيح كامل می شود كه هیچ گاه زد و خوردهاي نوشتاري و چالشي ميان روشنفكران، تنها به تسويه حساب هاي شخصي و عقده گشايي و در نهايت كم رنگ شدن روح دموكراسي ختم نشود و در مراحل بعدي، باتوجه به تجربه پروسه تنش زا قبلي، اصل نقد و بررسی مسئله مطروحه در جامعه مورد توجه قرا گیرد و نه مثل آن شود که عده ای به این نتیجه رسند که این نزاع ها تنها برای ارتقای شخصیت صورت مي گيرد و صورت مسئله ها فقط براي اغراض شخصي سوزانده مي شود. مگر بعد از اظهار نظرها درباره فراخوان رفراندوم اخیر چنین نشد و عده ای در داخل ایران به این نتیجه نرسیدند که اظهارنظرها و چالش های عصبی میان روشنفکران داخلی و خارج از کشور باعث سوخت شدن بحث رفراندوم شد و این جنبش مدنی دیگر آن اثر پیشین را نخواهد داشت.

همین اتفاق نیز در چهار سال گذشته برای تلویزیون های لس آنجلسی افتاد و در مدتی که فعالیت کردند آنقدر به جان یکدیگر افتادند و در ترور شخصیت و تسویه حساب های شخصی گرفتار شدند که اصل کار خویش که اطلاع رسانی درست به مردم داخل ایران بود را فراموش کردند و بعد از مدتی خود نیز دریافتند که به بیراهه رفته اند و از اعتبار خود در داخل ایران کاسته اند. و الحال شاهد هستیم که بعد از گذر از درگیری های فرسایشی شخصی و اظهارنظرهای آنی و بدون پشتوانه عقلی، سعی بر آن گذاشته اند و تلاش می کنند تا با احتیاط نسبت به عقاید یکدیگر و حتی مسائل سیاسی- اجتماعی داخل ایران، موضع گیری کنند و اعتبار و اعتماد مخاطب سال های اول فعالیت را بدست آورند که مشکل بنظر می نماید و زمان زیادی را برای حیثیت از دست رفته نیاز دارند. ولی باید اين را در نظر داشت که بعد از گذراندن بحران، سرانجام به دوره اي "بعد از عقده گشایی" رسيده اند و پیشرفت محسوسي در آنان حس مي شود كه البته تا حدودي هم مديون فروتني جامعه هستند.

اما نوع نگاه جامعه به روشنفکران و نویسندگان با تلویزیون داران لس آنجلس متفاوت است و حسایتشان هم بیشتر و در نتیجه، آزمودن "عقده گشایی" در این طبقه از جامعه بسیار خطرناک. اگر منازعات فردی در قشر روشنفکر، در مقطعي كوتاه نباشد و به جامعه منتقل شود، جبران آن به مراتب مشکل تر و زمان بیشتری صرف آن خواهد شد. چه بسا ریزشی برگشت ناپذیر هم داشته باشد. چقدر ثبت است در تاریخ که هرگاه در جامعه ای، طبقه روشنفکر آن جامعه فاصله خود را خودآگاه یا ناخودآگاه با دیگر طبقات جامعه زیاد کرد و خود را از هم گسيخته دید، ضربه های جبران ناپذیری بر بدنه فکری جامعه و نسل روشنفکر بعد از خود وارد ساخت. و در نهایت برای چندین نسل بعد از خود، خرافات به ارمغان آورد که نمونه اش را در کشورهای جهان سوم هنوز شاهدیم. چون اثرگذارترین ها در هر جامعه، روشنفکرانش هستند و اگر روزی نزد افکار عمومی، وجهه خود را از دست دهند، جامعه ای را به دره فروپاشی ايدئولوژيكي سوق می دهند بدون آنکه خود تا فروپاشی کامل- به خاطر منازعات شخصي- احساسش کنند. استعمار و واردات خرافاتشان یک طرف قضیه است و در آن شکی نیست كه قرن هاست خوراك تزريقي استعمار است. اما نبود یک انسجام و تفاهم نزد قشر روشنفکر و آگاهی دهنده در جامعه را بايد به عنوان عامل اصلی و بستر مناسب برای ورود خرافات در جامعه نام برد. راه دور هم نباید رفت که تاریخ ایران خود گواه این مدعاست و هزاران نمونه در آن ثبت است.

عاری شدن از عقده ها و منازعات شخصی و گذر کردن از یک بیماری قدیمی حاد اجتماعی و رسیدن به یک تعادل و کنترل فکری، می تواند برای جنبش های اصلی و بزرگ تر که اگر به زمانش مطرح شود،(مثل طرح های بعدی برای رفراندوم) موثر واقع شود. البته باید در نظر داشت که قطعا زمان بیشتری به سبب منازعات شخصی گذشته، نیاز خواهد شد و یک استراتژی حساب شده و راهگشا برای بازگرداندن اعتماد قبلی نزد افکار عمومی طلب می شود.

ولي چه بايد كرد كه عقده گشایی در مقطعی کوتاه، خیلی کوتاه و به دور از حساسیت ها و نظارت های جامعه و به صورت " تمرینی برای دموکراسی" در بین روشنفکران ما نیاز است تا با گذر از این مرحله دشوار و خطرناک، هم به آن درجه از تامل و صبوری برسند و هم خود را با در نظر گرفتن تمام جوانب و مشكلات کنونی جامعه، آماده اثرگذاری بر آن کرده و هزینه و زمان کم تری بابت نزاع های اجتناب ناپذیر گذشته صرف کنند.