Tuesday, June 28, 2005

درسي كه از اين انتخاب گرفتم

1384/4/7
با اينكه تازه از سفر برگشته ام اما هنوز احتياج به استراحت دارم. يك روز مانده به مرحله دوم انتخابات رياست جمهوري نهم براي اينكه خستگي ناشي از احساس شكست در انتخابات دور اول را از تن بيرون كنم، به اعماق جنگل‌هاي غرب مازندران رفتم؛ كلبه اي وسط جنگل كه جز وسايل اوليه مورد نياز زندگي در آن نبود. نه راديويي داشت و نه تلويزيوني كه بشود اخبار انتخابات را دنبال كرد. راستش قصدم هم همين بود كه از وقايع دور باشم. به خيالم نتيجه انتخابات مشخص بود و تبهكار كهنه كار، رئيس جمهور آينده ايران.
همين خيال را تا بامداد روز شنبه داشتم و راحت مشغول بازسازي روحم بودم و صداي خوش پرندگان جنگلي را در ذهن ضبط مي كردم و تصاوير محو و بهشتي ناشي از ريخته شدن مه بر درخت ها را برمي داشتم. با اينكه سعي مي كردم تمام مدت به سياست و انتخابات فكر نكنم و بگذارم زيبايي طبيعت مرا تسخير كند اما باز گه گاهي فكرم به آن سمت مي رفت و پريشانم مي كرد. دست خودم هم نبود. پنجشنبه و جمعه را تقريبا به همين حال گذراندم تا شنبه صبح اول وقت كه ديگر طاقت نياوردم. خودم را به آبادي رساندم و از دو محلي، نتيجه انتخابات را پرسيدم. نحوه پرسش ‌ام هم جالب بود؛ پرسيدم، هاشمي با چه ميزان اختلاف از احمدي نژاد پيش است؟ آن دو پيرمرد با لبخندي پاسخ دادند كه پسر اين دزدمرد بايد روزي بازنشسته شود كه شد و تنها نصف راي احمدي نژاد را آورد. اول گمان كردم بناي شوخي دارند و مزاح مي كنند اما وقتي تاكيد كردند كه راديو اعلام كرده كه از بيست و دو ميليون راي شمرده شده، آراي احمدي نژاد پانزده ميليون است، خشك شدم؛ شگفت زده از نتيجه آرا؛ آن شك آني كه از چوپاني گرفته بودم، واقعيت يافت.
صبح روز قبل، ساعتي مانده به شروع زمان راي گيري، بالاي تپه اي برآمده از جنگل نشسته بودم. چوپاني هم آن طرف تر نشسته بود و گله اش را مي پائيد. كسي در دلم گفت كه اين عاقل مرد حرف براي گفتن دارد به همين خاطر جلو رفتم و بعد از سلام و تعارفات اوليه و گفت و گو درباره زيبايي هاي طبيعت و منطقه، حرف را به سياست كشاندم. از او پرسيدم راي مي دهد يا خير كه جواب داد، بعد از بيست و پنج سال مي خواهد طرف هاي بعد ازظهر برود مسجد آبادي و راي دهد. گفتم خوب، حالا كه مي خواهد راي دهد، چه كسي را انتخاب كرده است كه برفور اسم احمدي نژاد را آورد. چوپان ميانسال اعتقاد مذهبي سرسختانه نداشت و از صحبت هايش هم مي‌شد فهميد كه تنها به مقدسات احترام مي گذارد، اما تصميم داشت به احمدي نژاد راي دهد. گفتم هاشمي را تائيد نمي كنم اما حالا كه مي خواهي راي دهي اين نكته را گوشزد كنم كه احمدي نژاد هم دستش به خون آلوده است و يك فاشيست به تمام معني كلمه است. چوپان نگاهي كرد و گفت كه كاري به كارهاي گذشته احمدي نژاد ندارد و برايش مهم نيست كه او يك افراطي مذهبي ست. همين بس كه او عدالت خواه است و پشتيبان فقرا.
چوپان با خشمي كه حرارتش به صورتم مي خورد، ادامه داد كه احمدي نژاد اگر پيروز شود، آويزان مي كند پولدارها را. حتما پائين آبادي را ديده اي كه اين سرمايه دارها چه كرده اند. بهترين مناطق را مفت از روستائيان خريده اند و چه ويلاهايي ساخته‌اند. مي داني آن دو ويلاي اول جاده براي كيست؟ براي فائزه، دختر رفسنجاني ست. در دره روبرو هم كه خواهرش ويلا نساخته، كاخ ساخته؛ خب اين ها سرمايه از كجا آورده اند؛ از حق من و تو ساخته اند پسرجان. اين احمدي نژاد ريشه آنان را مي سوزاند. مي دانم اهالي چند آبادي اطرف هم به احمدي نژاد راي مي دهند و مطمئنم او رئيس جمهور مي شود.
پيش بيني چوپان در صبح روز انتخابات درست از آب درآمد. حتي راي ريخته شده براي احمدي نژاد در استان مازندران تقريبا دو برابر آراي هاشمي شد. آن چوپان تنها چند روستاي فقيرنشين اطراف خود را ملاك قرار داده بود و دريافت‌هايش فقط بر اساس شنيده‌ها بود. اما ديدگاهش درست بود و نتيجه را بخوبي حدس زده بود. چون ساير روستاهاي كشور و حتي مناطق جنوبي نشين و فقيرنشين شهرها به احمدي نژاد راي دادند و نشان دادند كه اگر بنا باشد دو فاكتور اعتقادات ديني و نيازهاي اقتصادي در پيروزي احمدي نژاد ملاك سنجش قرار گيرد، نياز اقتصادي مقدم تر است و عامل اصلي پيروزي احمدي نژاد در انتخابات نهم رياست جمهوري.
آمارها نشان مي دهد كه تقريبا چهل درصد مردم كشور به شعار عدالت احمدي نژاد اعتقاد پيدا كرده اند؛ وعده سركوبي آقازاده ها را جدي گرفته اند و برنامه برچيدن رانت خواري را حتمي و عزم احمدي نژاد را در برخورد با سرمايه داران قطعي مي پندارند. يعني چهل درصد جامعه ثابت كردند كه بهبودي وضعيت اقتصادي و معيشتي شان در اولويت بايد باشد تا بهبودي وضع آزادي هاي سياسي و مدني. در اينجاست كه بايد بگويم درسي كه از انتخابات اخير گرفتم، همين نياز است؛ آشنايي واقعي با خواست هاي اصلي جامعه امروز ايران كه از جنس خواسته آزاديخواهان نيست. يعني در ايران هنوز زود است استقرار دموكراسي. اول شكم ها بايد سير شود، چشم و دل ها بايد ارضاء شود، بعد كلاس هاي فرهنگي برگزار؛ در واقع يك سير كاملا قهقرايي را جامعه در بيست و شش سال گذشته طي كرده كه نشان مي دهد ظلم طبقاتي به قدري اختلاف و كينه در دل لايه‌هاي متوسط رو به پائين جامعه انداخته است كه اولا جبران مكافات مي خواهند و بعد انتقام از طبقه سرمايه دار؛ حال به هر نحوي كه مي‌خواهد باشد و توسط هر شخصي كه اعلام شود. اينجاست كه احساس خطر حاكميت فاشيسم در جامعه كاملا از بين مي رود و تنها انتقام لايه هاي مختلف جامعه از يكديگر برآيندي از خواست‌ها مي شود كه در اين حالت معمولا جامعه به سمت يك انقلاب خونين حركت مي كند.
به هر حال اين انتخابات دستاورد بزرگي برايم داشت و من را به اين نتيجه رساند كه سالها در توهم آزاديخواهي اكثريت جامعه بوده‌ام. دموكراسي در اين ديار فعلا خريدار ندارد؛ كالاي لوكسي است كه مثل بسياري از اجناس گران قيمت ديگر، تنها قشر خاصي توان خريدش را دارند؛ اين قشر را من در حدود ده درصد جامعه مي دانم. تكليف چهل درصد جامعه كه روشن است. مي ماند پنجاه درصد ديگر كه آن هم به دو دسته تقسيم مي شوند؛ يك دسته كه تنها دغدغه دخل خود دارند و ثبات اقتصادي مي خواهند و از كنار اين حكومت روز به روز فربه‌تر مي شوند و دسته ديگر كه طبقه متوسط فكري جامعه را تشكيل مي دهند و از ناراضيان اين حكومت هم هستند، ترجيح مي دهند خانه نشين باشند و فقط سران نظام را از خانه لعن و نفرين كنند و نقشه تغيير حكومت اسلامي را جلوي گيرنده هاي ماهواره اي بچينند و مشاركت براي اصلاحات دموكراتيك را تحريم كنند. بنابراين به دنبال تجربه توهم زدايي، بعد از اين هيچ انتظاري هم نخواهم داشت از جامعه اي كه تنها ده درصدش دغدغه آزادي بيان دارند كه به نظرم استقرار دموكراسي در حال حاضر رويايي بيش نيست.